صفر تا سی سالگی

مدت زمان مطالعه: 34 دقیقه

کلاس پنجم را یک‌ضرب قبول شدم و برای نخستین بار جایزه‌ام، رفتن به کرج بود. به منزل عموحسین. سه ماهه‌ی تابستان آن سال تنها سالی بود که کودک‌ِ کار نبودم و طعم مهمانی رفتن را چشیدم! در کرج بهمراه مهدی احمدی پسرعمویم، شبانه‌روزی کرج را گز می‌کردیم. مریم دخترعموی‌ام خیلی کوچولوتر از من بود، آنقدر که هرگز نمی‌دیدمش. صبح کله‌ی سحر با مهدی برادرش می‌زدیم بیرون و نیمه شب برمی‌گشتیم. سال‌ها بعد مریم، همسرم شد! نیمه‌ی گمشده‌ای بود. شاید بر اساس اراده‌ی معطوف به حیات شوپنهاور.

در سوم راهنمایی به مطالعه‌ی تاریخ آمریکا آن‌هم اگر اشتباه نکنم کتاب احمد ساجدی با عنوان” از جورج واشنگتن تا جورج بوش” پرداختم. که تعریف و معرفی ۴۳ رئیس‌جمهور آمریکا تا آن زمان بود. پس برای کشف سرگذشت آمریکای صد، دویست‌ساله، سراغ کریستف کلمب رفتم تا ببینم چطور آمریکا را کشف کرد؟ داستان او مرا به تاریخ ایتالیا و سپس تاریخ اسپانیا و فرانسه برد. در کمتر از یک سال من با قبایل اولیه در اروپا نظیر قوم کارتاژ و مبارزه آن‌ها با رومیان و یونانیان، قوم سلبها و … چنان آشنایی یافتم که نیمی از کاری که می‌خواستم درباره‌ی آمریکا انجام دهم به سرگذشت این اقوام می‌پرداخت.

خوب یاد دارم که عکس‌ها را از میان کتاب‌ها و روزنامه‌ها پاره می‌کردم و به کاغذهای کاهی می‌چسباندم تا استناد تحقیقم باشند. پس از سه سال تحقیق و علاقه به تاریخ اروپا و امریکا، بالاخره مجموعه‌ای را بنام سرخپوستان صاحبان اصلی آمریکا فراهم نمودم که با هفت‌هشت بار بازنویسی و پاکنویس کردن، متأسفانه یک روز از سر کله‌شقی تمام آن‌ها را آتش زدم و دیگر هرگز سراغ آمریکا و راز کشف کلمب و سایر سرگذشت‌ها نرفتم. البته پسرخاله‌ام طاهر جوادی پایان، در دلسرد کردنم کم دخیل نبود. او گفت، اگر می‌خواهی بنویسی، تاریخ ایران اولویتش بیشتر است! شاید راست می‌گفت. بهرحال من که آمریکاشناس نبودم ولی آمریکا‌شناس شدم! کار بزرگی بود اما بزرگی سرخپوستان، بیش از بزرگی کلمب و بیشتر از تحقیقی بود که نوشتم. البته بعدها که کتاب اولم چاپ شد به طاهر گفتم اصلاً از چاپش راضی نیستم خیلی کتاب ضعیفی نوشتم و او گفت، چقدر هزینه کردی؟ گفتم، چهارصدهزار تومان. گفت، عوضش چهار میلیون تومان تجربه به دست آوردی!

اکنون جز یادآوری ملوان ماژلان، فرناندو کورتز، فاتح مکزیک کنونی، امریگو وسپوچی (که با نوشتن مقاله‌ای، امریکا به اسم او ثبت شد) و قبایل عظیم و متمدن سرخپوستی نظیر مایاها که اعداد ریاضی را با طناب می‌نوشتند، آزتک‌ها که کورتز بر آنان فائق آمد، آپاچی‌ها که همیشه درحال نبرد با سایرین بودند و اینکاها که عظمتی در کشور کنونی پرو داشتند؛ همه و همه، دیگر چیزی در ذهنم باقی نمانده. اما با تمام آنچه هنوز در ذهنم دارم اگر وقتی برای این کار بیابم حتماً دست به نوشتن تاریخ آمریکا می‌زنم. این یعنی من کارهایی را آغاز می‌کنم که به پایان نمی‌رسانم. پس در این ابتدا باید متوجه شده باشید که مملو از تناقضم. تناقضات، خاصیت افکار بشر است!

در پایان سال سوم راهنمایی و ورود به دبیرستان، از سوی مدرسه به جشنواره‌ی فرهنگی هنری سلیمان‌خاطر سنندج رفتم و در اقامت یک‌هفته‌ای، کتاب از همدلی تا همراهی را نقد کردم و جایزه‌ی مقام اول را در بخش نقد استانی از آنِ خود نمودم. من با این نقد به درک مشترک رسیدم به‌دور از زبان یا شیوه‌ی گفتار متفاوت. اکنون اعتمادبه‌نفسی جالب، از نوشتن عایدم شده بود؛ با اینکه هرگز ننوشته بودم و هرگز نقدی نداشتم.

این اولین و تنهاترین اردوی باکلاسی بود که در تمام عمرم تجربه کردم. آنجا برای نخستین بار با سلف‌سرویس آشنا شدم. عبارت جالبی بود. سینی‌های استیل و براق که با آن روبروی پیشخوان غذاخوری پیش‌ می‌رفتیم و هرچه را دوست داشتیم برمی‌داشتیم و غذا و مخلفات مورد علاقه‌ را سرو می‌کردیم. کلمه‌ی سلف‌سرویس بعدها شد یکی کلیدی‌ترین مفاهیم تخصصی‌ پرکاربرد در فناوری اطلاعات. غذاهای خوشمزه، سرگرمی، خوابگاه گرم و نرم با همکلاسی‌های دوست‌داشتنی در اتاق‌های ۴ تخته، تمام چیزی بود که یک نوجوان از دنیا می‌خواهد. اگر دوستم محمد تختی مقاله‌ام را نمی‌برد به هیئت‌ داوران، قطعاً خودم این کار را نمی‌کردم. انگار فقط نوشته بودم برای خودم. انگار فقط می‌‌خواستم با خودم همدلی کنم تا همزبانی با کسی. همیشه این‌گونه بودم و هستم. کلاً برای خودم می‌نویسم. با این وصف بستنی بعد از غذا و یکی از خودکارهایی که برنده شدم را به او دادم.

آن روز مرا برای بیان نقد خود به روی سِن فراخواندند تا هم توضیحی راجع به آنچه نوشته‌ام بدهم و هم مقاله‌ام را بخوانم؛ اما متأسفانه از سر کمرویی که داشتم تمام‌اندامم بر روی صحنه می‌لرزید و به‌زحمت بسیار و آن‌هم با اصرار مجری برنامه توانستم یک خط از آنچه خود نوشته بودم را بخوانم. استرس و ترس عجیبی داشت خفه‌ام می‌کرد؛ زیرا برای بار اول در برابر تقریباً هزار و یا دو هزار نفر ایستاده بودم تا اجرایی خوب داشته باشم. بریده‌های بی‌معنا و شتاب‌زده‌ی بیان من، بالاخره مجری را وادار به عذرخواهی از حضار نمود و من شرمنده و شکست‌خورده، سربه‌زیر به پایین آمدم. احساس بدی داشتم. این حس تلخ، شکست در اوج موفقیت بود! شبیه اتفاقی که بعدها برایم رقم خورد. یک بار که از یک فروشنده، شاکی شدم و هرچه به او گفتم جنست را پس بگیر و مبلغی هم اگر خواستی ازش کسر کن؛ نپذیرفت. وقتی شکایت کردم نه تنها تمام پولم را از او گرفتم و بلکه جلوی قاضی مجبور به چندین بار عذرخواهی شد با این‌که پیروز محکمه شدم اما حس بدی داشتم از این‌که او را سرافکنده و شکست‌خورده می‌دیدم! شبیه یک سقوط آزاد بعد از یک صعود آنی!

مجری در گوشم جمله‌ای را زمزمه کرد که هم خوشحالم کرد و هم ناراحت؛ او گفت:«کاش فن بیانت، به زیبایی فن نوشتنت بود!» نفهمیدم فن بیان یعنی چه؟ فقط احساس کردم مسخره‌ام کرد.

بسیار طول کشید تا این حیای بی‌دلیل را از درونم بشورم و بتوانم علاوه بر خوب نوشتن، خوب هم‌ سخن بگویم. تا حدی هم موفق شدم اما باز در اجتماعات بیگانه هنوز هم کمی لَق می‌زنم! این حیا از تنهایی، گوشه‌گیری و یا یک درونگرایی نشأت می‌گرفت. شاید هم از لهجه‌‌‌ی کُردی‌ام بود که آن‌زمان نمی‌گذاشت خوب فارسی حرف بزنم! اکنون به نقطه‌ای رسیدم که مجلس را دستم می‌گیرم و همه را می‌خورم!

4.3 4 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

10 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Amirho3in
Amirho3in
3 سال قبل

در طول خواندن ’داستانِ من’
لحظه ای سستی و ملامت برایم پیش نیامد.
همانا هرچه میخواندم جذاب تر و من مشتاق تر میشدم .
باشد که در ادامه راه همچنان عاشق و سرزنده بمانی.
آمین

محمد حسن محقق معین

سلام هادی جان

نگاهی اجمالی به تا سی‌سالگی نامه‌ات انداختم. جالب بود.حالا که چهل سالت شده و باشی و بنویسی.بنظرم زندگی را زندگی کردی تا حالا و این موفقیتِ بزرگی است. سروشانه‌ات را نم نم و کم کم خواهم خواند.

زنده باشی و نازنین

قربان
قربان
2 سال قبل

سلام، خوب می‌نویسی ولی هنوز هم با ساده‌نویسی فاصله داری. کامیاب باشی و شادان.

میترا
میترا
2 سال قبل

بسیارزیبا ودلنشین مینویسین آقای سروش

اصغر حبیب پور
اصغر حبیب پور
1 سال قبل

سلام هادی جان
بیوگرافی شما را خوندم داداش کپی همدیگه ایم فقط با یک تفاوت اساسی
شما انجامش میدی مرد عملی من نه
موفق باشی??

error: لینک های همرسانی مطلب پایین هر صفحه هست لطفا به اشتراک بگذارید
10
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x