گفتم: "بشر در این دنیا چه کرد؟"
گفت: " داد از مظلومی نستاند؛ اما برای داد و ستد، پول را درست کرد تا همهچیز، خراب شود...
بیابانها را درنوردید و کوهها را فتح کرد...
روی دریا موجسواری کرد...
فضا را رصد کرد...
دنیای میکرسکوپی را بزرگنمایی کرد...
بدون بال و پَر، هوا را به هم بافت.
هستهی اتم را شکافت.
ماده و ضد ماده را یافت.
با سرعتی که بهدست آورد با زمان بازی کرد..
آینده را جلو انداخت و حال را تند تند به گذشته تبدیل کرد...
طبیعت را به دلخواهاش دستکاری کرد آنقدر که دیگر برای نجاتش کاری از دستش برنمیآید...
هرچه در زمین و دریاها و فضاست را بلعید...
گروهی از موجودات را تا مرز انقراض نابود کرد و یکی را از رمز انقراض نجات داد...
ماهیان را در غسالخانههای بزرگ شُست و کُشت...
مرغها را گردن زد و پوست خوک و گاو و گوسفندان را کَند...
نفت، را خورد، آب را بخار کرد و ذغالسنگ را سنگ...
حال، مانده است چه خاکی روی سرش بریزد!؟...
همه را از ارتباط واقعی دور و بیزار کرد اما با اینترنت، پشت صفر و یکهای فناوری، آدمهای بیزار و دور از هم را به پای میز ارتباط مجازی کشاند...
ادیان را جایگزین ترس از نیروهای ماوراییاش کرد و افرادی را برگزید تا پیامرسان شوند: پاک، سریع و رمزنگاری شده!
زبان را وسیله به صدادرآوردن زنگولهی رفتار و افکارش کرد.
جنگلها را کاغذ کرد...
و خط را برای نوشتن تمامی این دستاوردهایش خلق کرد و برای خطخطی کردن تمام جنگل...
بشر، به پای آسمان نشست، از دور ستارهها را شمرد، کهکشانها را دید و برایشان کف زد... به شب چشم دوخت و روز را فراموش کرد، مهر و ماه و آفتاب را به تماشای فصلها ایستاد...
بشر، سیاست را بنا کرد چون برای گفتن دروغ باید واژهای محترمانه پیدا میکرد.
جنگ کرد و به این و آن تاخت به بهانهی نجات خود ولی به قیمت نابودی نوع خود.
از خود و جهان پیرامون، فیلم گرفت و گاهی به آن خندید و گاهی گریست و گاه به آنکس که تمام این حقایق را بخوبی به تصویر کشیده جایزه داد...
تاریخ را نوشت تا آنهایی که باختند، قادر به نوشتن تاریخ نشوند گفت این برای عبرت گرفتن است اما هیچکس عبرت نمی گیرد... همه خود میخواهند تجربه کنند.
ویروس را گاهی بیمار کرد و گاهی او را درمان... نام این علم را پزشکی گذاشت..
حماقتهایش را به پای دل، نوشت و اسمش را احساس و عشق گذاشت...
بشر سراسر اندیشهاست و منطق، تمام اوست...!" راست است
بشر به شر بیشتر همانند است تا به خیر... اما میگوید این جهان، جهان خیر است و من اشرفمخلوقاتم...
جلوی مرگ را نگرفت چون نتوانست، مُرد اما تا زنده بود نفهمید مرگ چیست و مُرده کیست!؟
برای خودش عددی شد در ریاضیات! میداند که "یک" ضربدر "صفر" میشود "صفر".
او، به هرچه که ضرب شود انتهایش نابودی است.. یک صفر خالی مطلق، تهی و پوچ و بی ارزش...!"
گفتم:"واقعا بشر چقدر پرحرفی کرده در این دنیا!"