هرکسی هرطوری دوست دارد بدون هیچ ترسی میتواند بیاندیشد اما به نظرم هر کسی هر چیزی را که به ذهنش میرسد نباید به زبان بیاورد شاید اسمش را خودسانسوری بگذاریم بهتر باشد. من باور دارم که اندیشههای آدمها خطرناک است اما نه تا زمانی به زبان جاری شده باشد یا به مرحلهی عمل درآمده باشد زیرا در آنصورت، یک بیان میتواند دنیایی را به آتش بکشد. تاثیر وحشتناک بیان لُخت بر هیچکس پوشیده نیست. شاید لفافهگویی، استعاره و ایهام در شعر و ادبیات خود گویای این موضوع است که حرفت را بزن، عقیدهات را بازگو کن اما نه بیپرده! درست است که تعالی آدمی در رهایی از هر بند و حصاری است اما این برای فقط یک انسان است نه برای فردی که در یک جمعی از انسانها ( آنهم در عصر ارتباطات و در سطح جهانی!) حضور دارد!
در تقابل و تعامل با انسانهای پیرامون و در کنار داشتن آزادی بیان میتوان احترام را نیز در نظر داشت. احترام به عقاید، باورها، ارزشها ولو کاملاً نادرست ولو در اقلیت!، شاید مشکل تفکیک آرای مجامع جهانی را از مقولهی آزادی بیان حل کند. اینکه بهبهانهی آزادی بیان هرچه را که بیان کنیم و با استقبال روبرو شود دور از ذهن است چون باور کنیم که آنچه تو میاندیشی و به زبان میرانی همانی نیست که همه میخواهند!
روشنفکری گفت:”باید روشنگری کرد و هرچه در ذهن هست را باید گفت تا عوام را از اندیشههای خرافی و غلط تا از بُتپنداری اشخاص و مقدسات و… دور کرد…”
گفتم:”زمان، خود روشنگر همه چیز است. روشنگری کن اما با رعایت احترام! با لفافه و پردهداری! شاید عقیدهای که از نظر تو نارواست شالوده و بنا زندگی و آرمانهای فرد دیگری باشد…”
چه مذهبی باشی چه نه، چه قانونمند باشی چه نه، چه مخالف باشی چه موافق در هر صورت مجبور به سکوت نیستی اما ملزم به رعایت احترامی. من به شدت به رفتار پدرم منتقدم، افکاری در ذهن دارم که اگر بیان کنم یا نابودی او را رقم میزند یا نابودی مرا…اما این بدان معنا نیست که سکوت کنم و چیزی نگویم میتوان بیانم را با آزادی کامل و با چاشنی کمی احترام انتقال دهم. گاهی با خود میگویم:”آنقدر ذهنم باز است که میترسم از فرار مرغ اندیشهام.” وقتی مرغ اندیشه را رها کنی تا در سراسر دنیا روی هر شاخهای بنشیند بههمان وسعت تمام دنیا در تیررس شکارچیان خواهد بود.
آزادی بیان بدون احترام یعنی حیات وحش!
کاریکاتور_پیامبر_اسلام