گفتم، گفت: عنوان کتابی از اینجانب است که بر گفتگوهایی بر سر چالش‌های روزمره‌ی انسانی تمرکز دارد،
خیلی سخت است که این مجموعه را مجموعه داستان کوتاه نامید اگرچه در تمامی آنها روایتی داستان ‌وار نهفته است اما به واقع اثری از فضاسازی، شخصیت‌پردازی و .. نیست گویی فقط یک گفتگوی ساده است اما در پس این مناظره “من و او” چیزهای زیادی مطرح می‌شود، پرسش‌های زیادی عنوان می‌شود و پاسخ‌های بجا و نابجا… که گاهی شکل طنز بخود می‌گیرد و گاهی شکل درد.
مجموعه روایت:” گفتم، گفت!” مجموعه از گفتگوهای حیاط خلوت حیات ماست که در آینه شفافیت ذهن و برای رهایی و پاسخ به بسیاری از افکار و باورهاست…
همه آنها از یک بحث و ابهام ساده شروع می شود به اوج می رسد و در نهایت فروکش میکند…
شاید بالا و پایین شدن اندک این روایت در چندخط از یک گفتگوی ساده، روایتگر ضربان قلب یک اثر داستان‌وار باشد…

20 مهر 1400

علوم‌تجربی!

گفت:”بیا این تمام کتاب‌هایی‌است که لازم داری. ریاضی، ادبیات، زبان، تاریخ، جغرافیا… آها ببخشید یادم رفت این هم کتاب علوم‌تجربی.”گفتم:”مگر […]
12 مهر 1400

می‌بری یا می‌خوری!؟

گفتم:”عجیب نیست که سگ و گربه و پرنده را می‌بریم که در خانه نگاه داریم، اما مرغ و گاو و […]
7 مهر 1400

عزادار

گفتم:”دخترم، تلویزیون رو خاموش کن!” گفت:”میخوام برنامه کودک ببینم. خسته شدم دیگه.” گفتم:”خجالت بکش، مث اینکه عزاداریم ها، مگه بابابزرگ […]
21 شهریور 1400

نوشتن نُت!

گفتم:”استاد، من سال‌ها با کامپیوتر کار کردم. می‌تونم همزمان خیلی سریع با دو دست با صفحه‌کلید کامپیوتر تایپ کنم اما […]
18 شهریور 1400

یک درصدِ بیشتر!

گفتم:”مطمئنم که شما بهترین سازنده‌ی این منطقه‌اید. این خونه ۹۹٪ اون چیزیه که می‌خوام، میخرمش. فقط باید نظر خانمم رو […]
27 مرداد 1400

لحظه

گفت:”در لحظه باید زندگی کرد.”گفتم:”درد نمیگذارد. زیرا آنگاه که دردمندم، درد به جای من، در لحظه زندگی میکند!”
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!