کتاب نشانه های پنهان

ناشر و محل چاپ:

انتشارات افراز/ تهران

تاریخ نشر:

مهرماه 1390

کتاب گفتم گفت

مجموعه گفتگوهای داستان‌‌وار کوتاه

فهرست داستان‌ها

  • آرزو!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”مامان؟ فرض کن من غول چراغ جادوم. همین الان یه آرزو بکن.”گفت:”آرزو می‌کنم دو پرس چلوکباب اینجا باشه باهم بخوریم. […]

    ادامه‌ی داستان…

  • آزادی!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”چرا خود را در کنجی محبوس کردی. چه لذتی دارد زندان شدن در خویشتن!؟”گفت:”اتفاقاً برعکس، من بیرون از این در […]

    ادامه‌ی داستان…

  • آفتابه!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”هی بچه، آفتابه رو پُر کن بذار پشت در توالت، عموت رفته دستشویی.”گفتم:”وا به من چه! قبل از توالت رفتن […]

    ادامه‌ی داستان…

  • آلو!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”شریفی! پاشو اسم چندتا میوه رو بگو که توش آلو باشه.”گفت:”آقا اجازه!… زردآلو….، آلبالو….، خرمالو…، شفتالو….، هولم نکنید،… آها، پشمالو.”گفتم:”پشمالو […]

    ادامه‌ی داستان…

  • آونگ!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”به‌به! ریسمان بی‌ثمر، چه خبر!؟”گفت:”هیچ. به سقفم و پرپیچ و گیج، تو بی‌خیال شو و گِرد من مپیچ!”گفتم:”چه بی‌رنگی! نه […]

    ادامه‌ی داستان…

  • اختلاس!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”هیچ معلومه کجایی!؟”گفت:”خارج؛ رفتم همون جایی که فلانی اختلاس کرد و همه چیو بالا کشید.”گفتم:”مگه تو هم چیزی بالا کشیدی؟”گفت:”آره؛ […]

    ادامه‌ی داستان…

  • از چه نظر!؟

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”یه شرکت جدید پیدا کردم، توپ؛ بیا باهم بریم، اگه استخداممون کنن خیلی خوب میشه.”گفتم:”از چه نظر!؟”گفت:”پول بیشتری به آدم […]

    ادامه‌ی داستان…

  • اسپرت!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”دایی! من که پسرم، کفشام دخترونه‌اس یا پسرونه؟”گفتم:”اسپرته؛ کفشای اسپرت رو هم دخترا می‌پوشن هم پسرا.”گفت:”فحش چی؟ اونم دخترونه‌، پسرونه […]

    ادامه‌ی داستان…

  • استخدام!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”به یک خانم خوشگل نیاز داشتیم. خوش‌تیپ، خوش اندام و بسیار پری‌رو. می‌خواستیم در جلساتی که می‌رویم همه را انگشت […]

    ادامه‌ی داستان…

  • اشتباه!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”دکتر هست؟”گفت:”بله. وقت قبلی داشتین؟”گفتم:”خیر.”گفت:”مشکل‌تون چیه؟”گفتم:”سرم خیلی درد میکنه.”گفت:”آقا اشتباه اومدی؛ اینجا مطب دندون‌پزشکیه!”گفتم:”خب شاید درد دندونم زده به سرم!”#گفتم_گفت […]

    ادامه‌ی داستان…

  • اشتباهات آدمی

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”آدم‌ها وقتی بزرگ می‌شوند پخته‌تر می‌شوند و اشتباه نمی‌کنند.”گفتم:”اتفاقا برعکس، ما هر چقدر بزرگتر می‌شویم اشتباهاتمان هم بزرگتر می‌شود.”گفت:”پس تجربه […]

    ادامه‌ی داستان…

  • اعصاب!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”مامان، آبروریزی نکنیاا، وقتی‌ رفتیم پیش‌ دکتر اعصاب، نگی‌‌ قلبم درد میکنه، پاهام درد می‌کنه، دندونم خرابه، چشام ضعیفه و… […]

    ادامه‌ی داستان…

  • انتخاب!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”چقد منو می‌شناسی!؟”گفتم:”خیلی!”گفت:”خب اگه راست میگی بگو ببینم من بین تخمه و پسته کدومو دوس دارم؟”گفتم:”معلومه؛ پسته.”گفت:”نخیرم؛ تخمه! دیدی منو […]

    ادامه‌ی داستان…

  • انسان

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”انسان چیست!؟” گفتم:”جامد، مایع، گاز.”

    ادامه‌ی داستان…

  • اهل

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”ببخشید این نزدیکیا کجا می‌تونم پارک کنم؟” گفت:”اهل اینجا نیستی!؟” گفتم:”نه!” گفت:”بیا جای من، من میرم یه جایی پیدا میکنم!” […]

    ادامه‌ی داستان…

  • باسلیقه!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”چرا اینقد سخت میگیری؟ مگه چی از یه زن میخوای؟”گفت:”اونی که من میخوام نیس؛ من خودم خیلی باسلیقه‌م؛ واسه همین […]

    ادامه‌ی داستان…

  • بدی

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”بدی را در چه می بینی؟” گفتم:”در خوبی نکردن، مثل زمانی که دروغ نمیگی اما راستش رو هم نمیگی.”

    ادامه‌ی داستان…

  • برادر معتاد

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”یه برادر بیکار دارم که معتاد هم هست خیلی تلاش کردم تا به روال عادی زندگی‌اش برگرده…” گفت:”مثلا چیکار کردی!؟” […]

    ادامه‌ی داستان…

  • برای‌دل

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”آلبوم موسیقی آخَرِت افتضاح بود از تو انتظار نمی‌رفت باید بیشتر روی کارات دقت کنی، مردم ازَت انتظار دارن…!” گفت:”مهم […]

    ادامه‌ی داستان…

  • بشر در این دنیا چه کرد؟

    مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه گفتم: “بشر در این دنیا چه کرد؟” گفت: ” داد از مظلومی نستاند؛ اما برای داد و ستد، پول را […]

    ادامه‌ی داستان…

  • بی‌سوادی!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”رئیس، این آقایی که سفارشش رو کردن هیچ سوادی نداره، استخدامش نکنیم.”گفت:”مگه خودت چند کلاس سواد داری!؟”گفتم:”تا مقطع دکتری.”گفت:”از کی […]

    ادامه‌ی داستان…

  • بی‌طعم

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”خراب شد همه چی. هیچ چیزی طعم گذشته را ندارد..”گفت:”از کی؟”گفتم:”از روزی که طبیب دل، شد متخصص قلب‌!”

    ادامه‌ی داستان…

  • پادشاه

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”اینجا چه می‌کنی پیرمرد!؟”گفتم:”در جستجوی شخصی هستم و پُرسان‌پُرسان به دیار شما رسیدم از پی آن.”گفت:”مشخص است که روزگاری زیاد […]

    ادامه‌ی داستان…

  • پارادوکس

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”به‌به دوست بزرگوار، دبیر انجمن ادبی نویسندگان!” گفتم:”درود بر شما مستفیض‌مون کردید تشریف آوردید به دورهمی ادبی ما” گفت:”خواهشم می‌کنم، […]

    ادامه‌ی داستان…

  • پاره!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”بابا؟ اینجا نوشته:(او فیلسوف بی‌همتایی بود پر از اندیشه‌های بزرگ که هنوز برخی از درکش عاجزند با این‌حال پی بردن […]

    ادامه‌ی داستان…

  • پایان…

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت: “آفرین، تلاشت خیلی خوب بود، ادامه بده، داری نزدیک می شوی….” گفتم: ” به کجا ؟” گفت:” به پایان […]

    ادامه‌ی داستان…

  • پدر خوب، پسر خوب!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”همیشه به پسرم می‌گفتم همه‌ی ما حق زندگی داریم وقتی حق زندگی دیگران را رعایت کنی خودت هم بیشتر عمر […]

    ادامه‌ی داستان…

  • پرستش!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”من به همگان این نکته را گوشزد می‌کنم که پیرو هیچ آئین و مذهبی نباید بود؛ بجای گوش سپردن به […]

    ادامه‌ی داستان…

  • پل‌های پشت سر!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”این‌که میگن پل‌های پشت سرت رو خراب نکن! دقیقاً یعنی چی و باید چیکار کرد؟”گفتم:”یعنی یادت نره بعد از ریدن، […]

    ادامه‌ی داستان…

  • پول و کار!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”تو از بس کار می‌کنی وقت نمی‌کنی پول دربیاری.”گفتم:”تو هم از بس دنبال پولی، وقت نمی‌کنی کار کنی!”#گفتم_گفتwww.Soroushane.ir

    ادامه‌ی داستان…

  • پول و کتاب

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”از آقای سعادت خبر داری!؟ میگن، اینقدر پولدار شده که حالا میخواد رازهای پولدار شدنش رو تووی یه کتاب بنویسه!” […]

    ادامه‌ی داستان…

  • پیشنهاد!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”من هفت سال که توی بیمارستان کار می‌کردم درست ۱۵۰ نفر اعم از دکتر و پرستار و بیمار و همراه […]

    ادامه‌ی داستان…

  • تبعیض جنسیتی

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت: “میخوایم یه گروه تشکیل بدیم برای مبارزه با تبعیض جنسیتی…!” گفتم: “چه خوب، منم هستم.” باز گفتم:” قراره دقیقا […]

    ادامه‌ی داستان…

  • ترحم

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”بیا به هم ترحم کنیم.”گفتم:”این دیگه چیه!؟ منظورت محبته دیگه، نه!؟”گفت:”نه. همون ترحم.”گفتم:”چجوری مثلاً؟”گفت:”وقتی یکی‌مون روی زمین افتاد دست همو […]

    ادامه‌ی داستان…

  • تعریف از خود!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”تعریف از خود نباشه،..”گفت:”خُب تعریف از خودت باشه مگه چه اشکالی داره؟”گفتم:”نه‌اینکه ماخوذ به‌حیام، گفتم شاید باورت نشه!”گفت:”تو هنوز خودت […]

    ادامه‌ی داستان…

  • تغییر!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه تغییر!گفتم:”تو تا دیروز حرف دیگه‌ای میزدی! چی شد که تغییر کرده و الان چیز دیگه‌ای میگی!؟”گفت:”بچه که بودم شورت پام […]

    ادامه‌ی داستان…

  • تن به اجبار

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”پادگان رو یادته!؟ پسر چقدر ما فرار می‌کردیم تا اون دوره‌ی سربازی لعنتی رو نگذرونیم اما در آخر دوسال سربازی […]

    ادامه‌ی داستان…

  • جان!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”بسه گمشو، راتو بکش برو عوضی بیشعور، نفهم. چرا ول نمی‌کنی، بی‌خانواده، بی‌فرهنگ، حمال …،دیگه خسته شدم از دستت، آخه […]

    ادامه‌ی داستان…

  • جشن موفقیت!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”واقعاً هنر کردی بعد از بیست سال، سیگار رو گذاشتی کنار؛ حتی شنیدم که این موفقیت رو جشن گرفتی. درسته؟”گفت:”آره. […]

    ادامه‌ی داستان…

  • جمع و تفریق!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”آقای قاضی ما اومدیم توافقی جدا بشیم.”گفت:”مشکلتون چیه باهم؟”گفتم:”ما با جمع اعداد مشکل داریم.”گفت:”متوجه نشدم. یعنی چی!؟”گفتم:”آقای قاضی مگه 1+1 […]

    ادامه‌ی داستان…

  • جنگ

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”بازم که اسحله‌ات رو ورداشتی کجا میری!؟”گفت:”برای دفاع، باید جنگید!”گفتم:”جنگ، ننگه!”گفت:” ما آغازگر جنگ نبودیم و جنگیدن برای دفاع رو […]

    ادامه‌ی داستان…

  • چیز

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”چیزی که من میگم، اون چیزی نیست که تو فکر می‌کنی.” گفت:”چیزی که من هم میگم، اون چیزی نیست که […]

    ادامه‌ی داستان…

  • حافظه!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”فیلما رو چرا از گوشیت حذف کردی؟”گفتم:”چون حافظه ندارم.”گفت:”اتفاقأ وقتی حافظه نداری باید نگهش می‌داشتی!”#گفتم_گفتwww.Soroushane.ir

    ادامه‌ی داستان…

  • حال خوب

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”اهل مشروب هستی!؟” گفتم:”هرگز نبودم!، من اصولا با چیزی که حال طبیعی من رو غیرطبیعی کنه و به هم بریزه، […]

    ادامه‌ی داستان…

  • حقوق پیشنهادی

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”می‌بینم که مث همیشه سخت مشغولی! کار و بار چطوره؟ از کارِت راضی هستی!؟”گفتم:”یادته توی شرکتت بودم، گفتم حقوقم رو […]

    ادامه‌ی داستان…

  • خرما!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”رسیده؟”گفتم:”چی رسیده؟”گفت:”خرماها دیگه.”گفتم:”نميدونم؛ مگه خرمای نارس داشتیم که برسه؟”گفت:”چی میگی واس خودت؟”گفتم:”تو چی میگی؛ نکنه توی گلدونا خرما گذاشتی که […]

    ادامه‌ی داستان…

  • خمیر ریش!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”آقا یه خمیر ریش بهم بده که وقتی خواستم صفایی به صورتم بدم حسابی تیغ روی پوستم سٌر بخوره.”گفت:”متوجهم چی […]

    ادامه‌ی داستان…

  • خوش‌بین و بدبین!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”مطمئنم با این وضع بد اقتصادی بزودی همه‌ باید بشینیم فقط گه بخوریم.”گفتم:”آره ولی مطمئنم اینقد گه وجود نداره که […]

    ادامه‌ی داستان…

  • خوشگل!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”راستی دیروز که بهت زنگ زدم، اولش یه دختره جوابمو داد. نشناختمش، کی بود!؟ صداش خیلی ناز و قشنگ بود.”گفت:”هوا […]

    ادامه‌ی داستان…

  • داداش!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”مامان تو چرا به عمو مهدی میگی داداش!؟”گفتم:”چون داداشمه دیگه.”گفت:”اگه داداشته چرا جلوش روسری سرت می‌کنی!؟”گفتم:”آخه زشته، برادر شوهرمه.”گفت:”اگه برادر […]

    ادامه‌ی داستان…

  • دارو!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”دارویی که تجویز کردم برای زخم زبانت است!”گفتم:”دکتر این دارو را بخورم یا بمالم!؟”گفت:”اگر بخوری، دیگر نمی‌توانی بمالی و اگر […]

    ادامه‌ی داستان…

  • درد لذت!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”عاشق غذا دادن به پرندگانم، اما آن‌ها بجای این محبت، فقط فضله می‌ریزند و مجبورم هرروز حیاط را بشورم، دیگر […]

    ادامه‌ی داستان…

  • درد!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”چرا دستتو از چونه‌ت ور نمیداری، چیه هی‌ میگیریش؟ دندونت درد گرفته؟”گفت:”نه؛ گرفتمش درد نگیره!”#گفتم_گفتwww.Soroushane.ir

    ادامه‌ی داستان…

  • دست‌پخت!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”میشه تو غذا بذاری؟ آخه دست‌پخت تو یه چیز دیگه‌اس، تو خوشمزه درست می‌کنی.”گفتم:”خُب تو هم خوشمزه درست کن!” #گفتم_گفت […]

    ادامه‌ی داستان…

  • دگردیسی!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه نوشت:”های، هاوار یو!؟”نوشتم:” Salam, Khobam, to khobi”نوشت:”آیم فاین! هاو کَن آی هِلپ یو؟”نوشتم:”Komak? Na niazi nis haminke hasti kafieh, Dooste […]

    ادامه‌ی داستان…

  • دلتنگی!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”میدونی چقد دلم برات تنگ شده؟ امروز همش به یادت گریه کردم.”گفتم:”عزیزم، خُب می‌اومدی اینجا یه سر می‌زدی دلت هم […]

    ادامه‌ی داستان…

  • دُم شیر!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”هی بچه گمشو از اینجا برو! با دُم شیر بازی نکن.”گفتم:”همون دُمی که به کون شیر وصله؟!”گفت:”حرف دهنتو بفهم، یه […]

    ادامه‌ی داستان…

  • دنیادوست

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”داری چیکار می‌کنی؟” گفتم: “نذر دارم!” و باز گفتم: “اعتقاد چیز خوبیه، یه حس حمایت و برخورداری از نیروهای ماوراییه…” […]

    ادامه‌ی داستان…

  • دو لا

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”خبر داری دلار چقدر رفته بالا!؟” گفت:”چه فرقی می‌کنه آقا! من و شما دلار خرید و فروش نمی‌کنیم که این‌ […]

    ادامه‌ی داستان…

  • دورتر از مرکز

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”تهران خیلی گرونه، هر چقدر از پایتخت دور بشی قیمت‌ها ارزون‌تر میشه!” اما نگفت تا کجا…؟ من خیلی از پایتخت […]

    ادامه‌ی داستان…

  • دوست خوب!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”تو چرا همش‌ میگی کتاب، بهترین دوسته؟”گفتم:”چون تنها دوستیه که وقتی هوس کنی تا ته بازش کنی، نه‌تنها آخ نمی‌گه […]

    ادامه‌ی داستان…

  • دیکتاتور!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”بارزترین مشخصه‌ی دیکتاتور چیه!؟”گفت:”فقط یه چیز، این‌که وقتی کسی خیلی محترمانه بهش میگه استعفا بده، اون کس رو خیلی نامحترمانه […]

    ادامه‌ی داستان…

  • دیوار!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”این دیوار رو برای چی ساختی؟”گفت:”که ازم محافظت کنه.”گفتم:”خودت چرا اینجا ایستادی؟”گفت:”که از دیوار محافظت کنم!”#گفتم_گفتwww.Soroushane.ir

    ادامه‌ی داستان…

  • راز موفقیت!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”یه سوال مهم دارم. اگه‌ گفتی راز موفقیت اکثر آدمای موفق در چیه؟”گفت:”خب عوامل زیادی توی‌ موفقیت افراد، دخیله.”گفتم:”نه؛ همون […]

    ادامه‌ی داستان…

  • رزومه!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”میدونی من چندتا خواستگار داشتم!؟”گفتم:”نه. چندتا؟”گفت:”خیلی. از شمارش دراومده.”گفتم:”پس چرا ازم می‌پرسی چندتا خواستگار داشتی!؟”گفت:”منظورم اینه که متوجه حجم خاطرخواهام […]

    ادامه‌ی داستان…

  • رطب‌خورده!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”شما از این به بعد، اجازه نداری شیرینی بخوری هیچ نوع شیرینی.”گفتم:”پس چرا خودتان دارید الان شیرینی می‌خورید؟ مگر رطب‌خورده […]

    ادامه‌ی داستان…

  • رقم!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”واو پسر چقد گرون میگه یارو! میگه ۳ میلیون تومن!”گفت:”تو به ۳ میلیون تومن میگی گرون؟ بخدا حیف بی‌پولم وگرنه […]

    ادامه‌ی داستان…

  • روابط جنسی

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”تو از روابط جنسی چه تعریفی داری؟” گفتم:”چه رابطه‌ای!؟” گفت:”رابطه‌ی جنسی زن با زن؟” گفتم:”یه چیزی کمه!” گفت:” رابطه‌ی جنسی […]

    ادامه‌ی داستان…

  • روبه‌راه!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”روبه‌راهی!؟”گفتم:”روبه‌راهی‌ام که تو در آنی!”#گفتم_گفتwww.Soroushane.ir

    ادامه‌ی داستان…

  • زبانِ بدن

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”این زبانِ بدن چیه که خیلیا ازش حرف میزنن و یاد میدن به همه؟” گفت:”زبانِ بدن یه شکلی از ارتباط […]

    ادامه‌ی داستان…

  • زمین گِرد!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”من خوب می‌دانم زمین، گِرد است!”گفتم:”بله، این اثبات شده است. پیش‌تر گالیله کشفش کرده بود و اکنون به کمک ماهواره‌ها […]

    ادامه‌ی داستان…

  • زود!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”این دخترته؟ ماشالله؛ اصلاً بهت نمیاد مادر همچین دختر بزرگی باشی، خیلی خوب موندی!”گفت:”بخاطر اینه که زود ازدواج کردم.”گفتم:”چقد زود؟”گفت:”۱۵ […]

    ادامه‌ی داستان…

  • سرکه!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”این‌همه سرکه رو چرا ریختی توی تشت؟ اصلآ چرا لخت شدی؟”گفت:”که توش بشینم.”گفتم:”چرا اونوقت؟”گفت:”دکتر گفته برای ازبین بردن انگل‌های روده، […]

    ادامه‌ی داستان…

  • سرمایه‌های سازمان

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”آقای رئیس اجازه هس بیام داخل!؟” گفت:”بیا توو.” گفتم:”راجع به حقوق و دستمزد کارگرای مجموعه می‌خواستم چند لحظه‌ وقتتون رو […]

    ادامه‌ی داستان…

  • سرمایه‌های سازمان!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”آقای رئیس اجازه هست داخل بشم!؟” گفت:”بیا توو.” گفتم:”راجع به حقوق و دستمزد کارکنان مجموعه می‌خواستم چند لحظه‌ای وقتتون رو […]

    ادامه‌ی داستان…

  • سوسیس!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”لطفاً سوسیس خیلی کمی بذارید توی ساندویچم، چاقم می‌کنه؛ رژیمم.”گفت:”بله حتماً؛ به‌روی چشم. این خوبه؟”گفتم:”بله، ولی خیلی کمتر لطفاً.”گفت:”الان چطوره؟”گفتم:”بازم […]

    ادامه‌ی داستان…

  • شخصیت!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”محدثه تو ۱۵ سالته؛ یکم تربیت یاد مائده بده. این چه خواهریه که داری؟ خیلی پرروِه؛ همش ۱۰ سالشه!”گفت:”والا چی […]

    ادامه‌ی داستان…

  • شفافیت!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”احمدی پاشو بگو ببینم، بَیضاء به فارسی میشه چی؟”گفتم:”آغا اجازه؟ به فارسی میشه بیضه‌ها.”گفت:”خاک توسرت؛ این چیه میگی!؟ من کی […]

    ادامه‌ی داستان…

  • شناخت

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”چند سالتونه پدر جان!؟” گفت:”۷۰ سال.” گفتم:”کی ازدواج کردید؟” گفت” وقتی ۳۵ ساله بودم.” گفتم:”همسرتون رو کامل می‌شناسین!؟” گفت:” از […]

    ادامه‌ی داستان…

  • صدا!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”الو، صدامو داری، میخوام باهات حرف بزنم!؟”گفت:”نه صداتو ندارم!”گفتم:”الان چی!؟”گفت:”الان هم ندارم.”گفتم:”کمی جابجا شدم دیگه باید داشته باشی صدامو.”گفت:”نه جابجا […]

    ادامه‌ی داستان…

  • طلاق!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”آخيش بالاخره طلاق گرفتم. آزاد شدم.”گفتم:”چند سال باهاش زندگی کردی؟”گفت:”هشت سال؛ هشت سال تحملش کردم. هشت سال به پاش سوختم؛ […]

    ادامه‌ی داستان…

  • طلب!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”طلبت رو ببخش، بخدا ندارم. فرض کن رفتی مکّه، مگه مسلمون نیستی؟ من آدم فقیری هستم وگرنه پولت رو پس […]

    ادامه‌ی داستان…

  • عاشقی

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”تاحالا عاشقی رو حس کردی!؟” گفتم:”هیچ‌وقت، بجز الان که ازم پرسیدی.”

    ادامه‌ی داستان…

  • عزادار

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”دخترم، تلویزیون رو خاموش کن!” گفت:”میخوام برنامه کودک ببینم. خسته شدم دیگه.” گفتم:”خجالت بکش، مث اینکه عزاداریم ها، مگه بابابزرگ […]

    ادامه‌ی داستان…

  • عشق هورمونی

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”من عاشقش شدم، خانم دکتر!” گفت:”منطقی باش، زیاد رمانتیکش نکن، افزایش هورمون اُکسی‌توسین باعث میشه این حسو داشته باشی.” گفتم:”ولی […]

    ادامه‌ی داستان…

  • عصای دست

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”سلام بابابزرگ…” گفت:”سلام دلبندم خوبی بابا جان؟” گفتم:”آره! این چیه دستت؟” گفت:”عصاست، نمی‌دونستی اسمش رو!؟” گفتم:”نه، برای چی دستت گرفتی؟” […]

    ادامه‌ی داستان…

  • علاقه به پرواز!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:” سلاااام، از اینکه درخواست من رو پذیرفتید صمیمانه ازتون ممنونم، من مهندس پرواز هستم و البته خلبان پروازهای داخلی، […]

    ادامه‌ی داستان…

  • علوم‌تجربی!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”بیا این تمام کتاب‌هایی‌است که لازم داری. ریاضی، ادبیات، زبان، تاریخ، جغرافیا… آها ببخشید یادم رفت این هم کتاب علوم‌تجربی.”گفتم:”مگر […]

    ادامه‌ی داستان…

  • فرق!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”آقاجان، شیعه و سنی که فرقی نداره.”گفتم:”اگه فرق نداره چرا نمیگی سنی و شیعه!”#گفتم_گفتwww.Soroushane.ir

    ادامه‌ی داستان…

  • فرق!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”آقا ببخشین، این چند؟”گفت:”این؟ یه میلیون.”گفتم:”اون یکی چند؟”گفت:”اون؟ دو میلیون.”گفتم:” اون با این چه فرقی داره؟”گفت:”اون یه میلیون از این […]

    ادامه‌ی داستان…

  • فروتن!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”کارَت چیست؟”گفت:”فروشِ تن.”گفتم:”چه فروتن!”#گفتم_گفتwww.Soroushane.ir

    ادامه‌ی داستان…

  • فشار!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”دکتر دقیقا الان داری چیکار میکنی؟”گفت:”فشار خون می‌گیرم.”گفتم:”اون‌ بیلبیلکی که بستی به خودت دست من نیستاا، دست خودته؛ باید فشار […]

    ادامه‌ی داستان…

  • قانون خدا

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتی:”خدایا، قانون‌ات برای انسان چی بود!؟” گفتم:”فقط بندگی!” گفتی:”… و حرف حساب انسان!؟” گفتم:”همیشه شرمندگی.”

    ادامه‌ی داستان…

  • قرص!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”آقای دکتر اجازه هست بیایم توو؟”گفت:”بفرمایید…”گفتم:”عه آقااای‌ دکتر، این چه سروشکلیه؟ این چه ریخت‌و‌قیافه‌‌ایه؟ چرا اینقد داغون شدین؟ نابود کردین […]

    ادامه‌ی داستان…

  • قَوّاد!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”خجالت‌آوره واقعاً؛ اینایی که قَوّاد هستند چجوری سرشون رو توی جامعه بلند می‌کنن؟”گفت:”قَوّاد چیه!؟”گفتم:”جاکش.”گفت:”آها. ولی من بهش میگم دلال محبت! […]

    ادامه‌ی داستان…

  • کارآفرین

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”چرا کارمندی را رها کردی و کارآفرین شدی!؟”گفت:”چون من آن‌قدر عمر نمی‌کنم که منتظر حقوق پایان‌ماه باشم!”

    ادامه‌ی داستان…

  • کر!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”ای خدا، چرا صدامو نمی‌شنوی؟”گفتم:”زور نزن بابا، بی‌فایده است؛ خدا یا خودش رو به نشنیدن می‌زنه، یا اصلا نمی‌شنوه. ولی […]

    ادامه‌ی داستان…

  • کرکره!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”آقا این کرکره‌ی مغازه رو تا ته میزدی بالا، سرم خورد بهش مغزم اومد توو دهنم!”گفت:”ببخشین آخر شبه، داشتیم مغازه […]

    ادامه‌ی داستان…

  • کنش!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفتم:”ببخشید چیکاره‌ هستین!؟”گفت:”من؟ کنش‌گر؛ شما چطور؟”گفتم:”من؟ منم واکنش‌گر.”#گفتم_گفتwww.Soroushane.ir

    ادامه‌ی داستان…

  • گِل‌آرام!

    مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه گفت:”بچه میگم بشین سرجات؛ عزیزمُرده، گِل‌آرام بگیر یه دقه. آخه نمیگی بری توی خیابون بگیرِنت بندازنت زندون کی دَرِت میاره!؟ […]

    ادامه‌ی داستان…

error: لینک های همرسانی مطلب پایین هر صفحه هست لطفا به اشتراک بگذارید