به سروشانه خوش آمدی!
من هادی احمدی هستم؛ نویسنده، شاعر و مدرس ITIL.
به‌شدت وسواس دارم روی سبک منحصر نوشتن، معنا و پیام!
اینجایی که هستید وب‌سایت من است؛ وب‌سایت شاعری بنام سروش که به‌منظور به اشتراک‌گذاری آثار، ایده‌ها، مقالات، دانستنی‌ها و تجربیاتم ایجاد شده. هر صفحه‌اش، داستانی منحصر به فرد دارد و نگاهی عمیق و چند بعدی را داراست که بی‌پروا نوشتمش؛ از مطالب آموزنده‌ی تخصصی در حوزه‌ی فناوری اطلاعات و ITIL گرفته تا روزنویس‌های دغدغه‌وار، صفحاتی از کتاب‌هایم، اشعار و…
اینجا مکانی است برای کشف، یادگیری و آگاهی؛ شما را از دانستی‌هایم بی‌نصیب نمی‌گذارم پس مرا از نظراتتان بی‌نصیب نگذارید. حرف‌های تازه‌ای دارم که بسیاری از آن‌ها را نوشته‌ام و خواهم نوشت. حرف‌های مگو، حرف‌های بی‌پروا، تابوهای شکستنی!
بی‌صبرانه منتظرم تا ببینم این نوشته‌ها چه کمکی به شما کرده؟
به قلم من، اینجا چه چیزهایی در انتظار شماست؟
آخرین نوشته‌های من:
کشور دفاکتو!
کشور دفاکتو!
فلسطین هرگز دارای ملت نبود که بخواهد دولت هم داشته باشد. اما ملت‌دار شد و بعدش یکهو دولت‌دار؛ دولت و ملتی بی‌زمین.
زیر سر انگلیسی‌های حرامزاده بود که بحران فلسطین/اسرائیل به راه افتاد؛ درست شبیه آنچه بعد از فروپاشی عثمانیان برای ترکیه و عراق و سوریه و کُردها و.. رقم زدند.
آنان با حمایت اعراب و کشورهای دایه‌تر از مادر، یک هویت جعلی ساختند تا در مناسبات سیاسی و بگیر و ببندهای امتیازاتی، از آن استفاده کنند؛ حسابی مظلوم‌نمایی هم...
ادامه...
مشکل شد دوتا!
مشکل شد دوتا!
مرا به کناری کشاند و داستان پرده‌زنی‌هایش را بی‌پرده گفت.
دچار فروپاشی روانی شده بود...
بیچاره تا دیروز خیال می‌کرد چون "آزاد و مستقل" است، هیچ‌وقت روابط دائمی ندارد. اما امروز بعد از چند جلسه‌ی روان‌درمانی، فهمید که نه! اصل ماجرا این است که مادرش در کودکی برای هر بوسه‌ای شرط و شروط می‌گذاشته.
حال مشکلش شد دو تا:
۱. آدمی که آزاد و مستقل نیست و بلد نیست در رابطه دوام بیاورد.
۲. کودکی که با پرونده‌ی سنگین عشق مشروط روبرو بوده!
×××
بسیاری...
ادامه...
معنابخشی به بازی هورمونی!
معنابخشی به بازی هورمونی!
جوانی در آستانه‌ی طلاق از همسرش است؛ درگیر بحران عمیقی شده که به کمک روانشناسان حتی پای کودکی‌اش را هم به میان کشیده!
کلاس‌های روان‌درمانی می‌رود تا با این بحران و بحران‌های کودکی یکهو عود شده، کنار بیاید.
×××
روان‌درمان‌ها توی مغزش کرده‌اند که:"احساسات مرکز تو هستند. دنبال پرسشگری نباش و برو به این‌ها سلام کن. حس کن، قضاوت نکن، به احساساتت احترام بگذار..."
او آموخته که ما چیزی نیستیم جز معجونی از احساسات که در آن منطق جایگاهی ندارد. من نیز...
ادامه...
و هزاران مطلب منحصر و یکتا را از این شیدای نوشتن بخوانید….
جستجو