من هادی احمدی هستم؛ نویسنده، شاعر و مدرس ITIL.
بهشدت وسواس دارم روی سبک منحصر نوشتن، معنا و پیام!
اینجایی که هستید وبسایت من است؛ وبسایت شاعری بنام سروش که بهمنظور به اشتراکگذاری آثار، ایدهها، مقالات، دانستنیها و تجربیاتم ایجاد شده. هر صفحهاش، داستانی منحصر به فرد دارد و نگاهی عمیق و چند بعدی را داراست که بیپروا نوشتمش؛ از مطالب آموزندهی تخصصی در حوزهی فناوری اطلاعات و ITIL گرفته تا روزنویسهای دغدغهوار، صفحاتی از کتابهایم، اشعار و…
اینجا مکانی است برای کشف، یادگیری و آگاهی؛ شما را از دانستیهایم بینصیب نمیگذارم پس مرا از نظراتتان بینصیب نگذارید. حرفهای تازهای دارم که بسیاری از آنها را نوشتهام و خواهم نوشت. حرفهای مگو، حرفهای بیپروا، تابوهای شکستنی!
بیصبرانه منتظرم تا ببینم این نوشتهها چه کمکی به شما کرده؟
قلعهرودخان بودم. این روزها ایرانیان در آنجا و در میان انبوه گردشگران عراقی، بزحمت دیده میشوند.
بااینحال فروشندگان فومنی ضمن استقبال از این گردشگران بطرز عجیبی با اعراب عراقی برخوردی تعصبی و غیرتمآبانهای داشتند؛ آنان از حجم چشمچرانی و لفاظیهای عربهای عراقی علیه زنان و دختران ایرانی شاکی بودند و بشخصه شاهد درگیریهای لفظی و حتی زدوخورد هم بودم.
اما فومنیها میگفتند کُردهای عراقی برعکس اعراب آن کشور، سربهزیر، محترم و خونگرمند و حساب اینان را از عربها کاملاً جدا...
ایرانیان بجهت تمدن و خرد، همواره خود را برتر میدانستند اما اعراب جاهل این را برتری نژادی میخواندند آنگونه که وقتی به ایران حملهور شدند و ساسانیان برافتاد، عقدهگشایی کردند و خود را برتر از ایرانیان نامیدند. بهمینخاطر خود را "مولا" و مردم غیرعرب (بخصوص ایرانیان) را "موالی" خطاب میکردند.
پس موالی و مولا یعنی: غیرعرب تحتسرپرستی عرب!
یکجور یتیمی و دست ترحم بر سر یتیم!
اینگونه آنان خود را...
بهنام آنکه بیخایگان را نیز ز روزی خویش محروم نساخت و از خزانهی حکمت و جیب مکنت، بیش از سزا به آنان روا داشت و باخت؛ آنگونه که بیهنگام، لقمهای کرمبار در دهانشان فرو بُرد و بر بند تنبانشان گرهای از حکمت فرو خُورد.
با اینوجود باید گفت و شُنفت از خیل مردم بیوجود؛ از رسالتی در خایه و بیخایگی به لسان پیرانگی و دلِ جوانانگی پر از دود... و از هرچه که تاکنون بود و نبود!
×××
ای پسر! بیخایگی...
و هزاران مطلب منحصر و یکتا را از این شیدای نوشتن بخوانید….