تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر میخواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه
چشمای من آهن انجیر شدن
حلقه ای از حلقه ی زنجیر شدن
عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم
چشم من و انجیرتو بنازم
انجیر و حلقه زنجیر
از خیلی سالها پیش عاشق بیان و روان زیبا و مملو از عرفان و فلسفه حسین پناهی بودم و هستم متأسفانه کمتر ازآنچه که باید حسین پناهی را بشناسیم، میشناسیم!
حسین پناهی همیشه مرا تحت تأثیر خود قرار داده، بیپرده نمایان است که حسین پناهی نیز تحت تأثیر رباعیات و افکار خیام بوده در ترانه عمو زنجیرباف که اخیراً با صدای زیبای محسن چاوشی به همآوایی رسیده دقیقاً پیام و درد شاعر را از رنج مرگ و مردن پس از سالها کشف و فهم، آشکار میکند.
محسن چاوشی هم ظرافت خاصی در انتخاب اشعار و ترانه ها دارد او نیز در نوع خود بینظیر است و به زیبایی بیهمتایی مولانا و بسیاری را از نو خواند تا به همه بفهماند در عمق واژههای این افتخارات ایرانزمین چه آوایی نهفته است و اینکه این مرگ شکل مرگ یک برگ نیست! چراکه آدمی برای درک چیزهای زیادی به دنیا آمده، آدمی لازم است حیران خدا و هستی شود، لازم است مات و پریشان شگفتیها شود اما زمانی به این کشف میرسیم که دیر شده! و باید تسلیم قدرت اتم شویم!
“اتم در دنیای خودش!” دقیقاً اشاره به جهان ماست که مملو از اتم است و هستی قدرت گرفته از اتم است و اتمی که حسین پناهی در شعرش به تصویر کشیده باقدرت افسانهای صد برابری رستم به معنای غلبه قدرت شکستناپذیر مرگ بر زندگی، اشاره مستقیمی دارد. قدرتی که هدفش ایجاد زنجیرهی مرگ وزندگی است آنهم در هر قالب و شکلی در هر جسم و جانوری، چه دیوانه، چه عاقل، چه کامل!
اعتقاد وی به چرخه کارما زندگی پس از مرگ و تناسخ بهخوبی در این شعر خودنمایی میکند و بهویژه اینکه مرگ خود را برای تولد یک انجیر لازم میداند حلقهای برای بههمپیوسته شدن حلقه زنجیروار حیات و هستی.
حیاتی که ارتباطی به اینکه وجود من بهعنوان یک برگ یک انجیر و یا یک انسان… باشد ندارد. حیاتی که جهان تحت تسلط ذره (اتم) است حیات و مماتی که صرفاً برای تداوم این چرخه است و بس.
دردی که حسین پناهی در این شعر از مرگ و مردن به تصویر وزن و واژه ها کشیده به قدری دل آدم را به درد می آورد که گویی جامه و جان را پاره کنیم و از هر آنچه که نیست رهایی یابیم اما چه کنیم که فریب خورده زیبایی های زندگی هستیم” گفتی بیا زندگی خیلی زیباست دویدم”
اشعار و گفتههای بسیار دلانگیز حسین پناهی در نوع خود بهغایت بینظیر است او خلوص عرفان را درک کرده و در دامنه وزن شعر، معنویات انسانی و اجتماعی که سرشار از ابهامات و محالات است را به نحو احسن به تصویر کشیده است؛ و محو تماشای تصاویری میشویم که او چقدر زیبا در بستر شعر و شعور برای ما به نمایش گذاشته او بیشک یک بازیگر حرفهای در شعرش نیز هست. تماماً قهرمان اشعارش است و نقش اول آن و چه دردناک است که او را با تمام وجود حس نکرد. عاشق این باشیم که از پنجره دیدگان این عارف هنرمند دنیا را ببینیم.
تا وقتی شاعر باشید فقط شعر میسرایید اما اگر عارف باشید شعر ترا میسراید!
و او بیتردید بسان بسیاری از عارفان کهن و معاصر شعرهایش، تمام اندیشهاش را میسرایید…
نبوغ، تنوع و واژه آرایی امروزی در شعر و تخیل سادگی این شاعر و هنرمند معروف، بینظیر است اما باز آنچنانکه لازم است صدای فریاد و زیبایی کلامش را خیلیها نمیدانند. چهره معصوم و پر از سادگی و درعینحال آشفتگی نگرانکننده درونی وی دقیقا وجه تمایز اوست او که با درونگرایی شاعرانه تا انتهای این ژرفا فرورفته بود و درعینحال بازیگر تئاتر و سینما بود که نیاز به شخصیت برونگرایی خاصی دارد. این خصایص نه به این اندازه اما به شکل دیگری در خود من نیز حاکم است یک درونگرایی انزوا کننده برای تعمق در شاعری و معنویات و یک ارتباطجمعی برای زیستن در دنیای مادی!
داشتن ویژگیهای درون و برونگرایی حسین پناهی قطعاً برای کسب درآمد بی ارتباط نیست چراکه شعر در ایران و در سزمینی که مهد ادب و هنر است ارزشی گویی ندارد و ارجحتی برای شاعران و جبران تلاش اندیشه آنان با پوشش نیازهای مادی نیست پس از این راه قادر به امرار و معاش نیستیم بنابراین شاعر باید علاوه بر روح درونگرایی روحیه برونگرایی نیز داشته باشد چراکه بسیاری از معنویات و آثار فاخر هم گاها در لابهلای زمان کشف میشود بنابراین بازیگر بودن حسین پناهی از شخصیت درونگرای وی یک شخصیت برونگرا ساخت تا امرارمعاش زندگی برای حفظ بقا و خانواده صرفاً با شاعری تحت تأثیر قرار نگیرد.
اینکه کسی بتواند همزمان دو خصلت ۱۰۰% متمایز داشته باشد. هم درد است هم شانس!
یادش گرامی.
حسین جاودانه هست. یک انسان با قلبی کودکانه یک عارف با نبوغی حیرت انگیز. سهرابی مدرن
درود بر شما همینطوره