هادی احمدی (سروش):

توی توییتر یک توییت دیدم از اکانتی ناشناس.
نوشته بود: این خودکشی آخرین توییت زندگی منست.
×××
بنظر نمی‌رسید بخاطر دیده شدن، آنرا منتشر کرده باشد.
همه دل‌سوخته زیر پستش سعی می‌کردند با واژه‌ها از این فکر منصرفش کنند. چیزی هم در دست نداشتند جز واژه‌ها؛ درست شبیه او که چیزی در دست نداشت برای اعلام پایان زندگی‌اش، جز واژه‌ها.
نمی‌دانم او اینها را می‌خواند و می‌خواست بعدش بمیرد یا مرده بود و این حرف‌ها دیگر به گوشش نمی‌رسید؟
×××
مدام به آن توییت و واکنش‌ها و کامنت‌ها فکر می‌کنم.
به دستی که شاید محکم و شاید لرزان نوشت:
"خودکشی، آخرین توییت زندگیمه."
کاش فقط یک جمله بود.
اما نبود...
صدای ناتمام کسی بود که چیزی را فریاد زد در فضای پرهیاهو و گویا رفت...
شاید خواست دیده شود، پیش از آن‌که ناپدید شود!
یا ناپدید شود بعد از دیده شدن.
نمی‌دانم اما نه پاسخی به کامنت‌ها داده بود و نه پست دیگری منتشر کرد...
×××
رفتم سراغ پست‌های قبلش؛
ردی از اندوه، شکست، و امیدهای گم‌شده.
مثل یادداشت‌هایی پنهان در بطری‌های شیشه‌‌ای بی‌مقصد که در دریای توییتر رها شده بودند.
اما در آن بزنگاه، آدم‌ها با دل‌هایی آشفته زیر پست آخرش جمع شده بودند.
کلماتِ نجات، امید، التماس.
و من هنوز نمی‌دانم...
آیا او هنوز نفس می‌کشید و به ریش مخاطب می‌خندید یا هنگام مرگ در ریشش چنگ می‌انداخت؟
آیا آنسوی صفحه، همه‌چیز تمام شده بود؟
شاید!
×××
اما آنچه تمام نشد این فکری است که در من می‌چرخد از پیامی ناشناس از اندوهی ناشناس، از کاربری ناشناس و برای مخاطبی ناشناس... به اسم توییت!
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x