گفتم، گفت: عنوان کتابی از اینجانب است که بر گفتگوهایی بر سر چالش‌های روزمره‌ی انسانی تمرکز دارد،
خیلی سخت است که این مجموعه را مجموعه داستان کوتاه نامید اگرچه در تمامی آنها روایتی داستان ‌وار نهفته است اما به واقع اثری از فضاسازی، شخصیت‌پردازی و .. نیست گویی فقط یک گفتگوی ساده است اما در پس این مناظره “من و او” چیزهای زیادی مطرح می‌شود، پرسش‌های زیادی عنوان می‌شود و پاسخ‌های بجا و نابجا… که گاهی شکل طنز بخود می‌گیرد و گاهی شکل درد.
مجموعه روایت:” گفتم، گفت!” مجموعه از گفتگوهای حیاط خلوت حیات ماست که در آینه شفافیت ذهن و برای رهایی و پاسخ به بسیاری از افکار و باورهاست…
همه آنها از یک بحث و ابهام ساده شروع می شود به اوج می رسد و در نهایت فروکش میکند…
شاید بالا و پایین شدن اندک این روایت در چندخط از یک گفتگوی ساده، روایتگر ضربان قلب یک اثر داستان‌وار باشد…

16 اسفند 1402

گیر!

گفت:”هنوز نفهمیدی؟ پس کی سر درمیاری؟”گفتم:”سر درآوردم اما شونه‌هام گیر کرده!”#گفتم_گفتwww.Soroushane.ir
16 اسفند 1402

کر!

گفت:”ای خدا، چرا صدامو نمی‌شنوی؟”گفتم:”زور نزن بابا، بی‌فایده است؛ خدا یا خودش رو به نشنیدن می‌زنه، یا اصلا نمی‌شنوه. ولی […]
9 اسفند 1402

اختلاس!

گفتم:”هیچ معلومه کجایی!؟”گفت:”خارج؛ رفتم همون جایی که فلانی اختلاس کرد و همه چیو بالا کشید.”گفتم:”مگه تو هم چیزی بالا کشیدی؟”گفت:”آره؛ […]
25 بهمن 1402

پل‌های پشت سر!

گفت:”این‌که میگن پل‌های پشت سرت رو خراب نکن! دقیقاً یعنی چی و باید چیکار کرد؟”گفتم:”یعنی یادت نره بعد از ریدن، […]
25 بهمن 1402

درد!

گفتم:”چرا دستتو از چونه‌ت ور نمیداری، چیه هی‌ میگیریش؟ دندونت درد گرفته؟”گفت:”نه؛ گرفتمش درد نگیره!”#گفتم_گفتwww.Soroushane.ir
25 بهمن 1402

حافظه!

گفت:”فیلما رو چرا از گوشیت حذف کردی؟”گفتم:”چون حافظه ندارم.”گفت:”اتفاقأ وقتی حافظه نداری باید نگهش می‌داشتی!”#گفتم_گفتwww.Soroushane.ir
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!