بلوما زایگارنیک روانشناس روسی مشاهده کرد که گارسونهای رستوران، سفارش مشتریانی که هنوز پولش را نداده بودند خیلیخوب بهیاد میآوردند، ولی وقتی حساب بسته میشد سریع فراموش میکردند.
او اسم این پدیده را گذاشت اثر زایگارنیک. کلی هم توی بوق و کرنا کرد که "همیشه همینه!"
×××
یعنی او متوجه شد ذهن بطور طبیعی اطلاعات و کارهای نیمهتمام را بهتر بخاطر میسپارد تا کارهایی که کامل شده.
بعبارتی وقتی یک کار یا داستان ناقص میماند، ذهن دچار نوعی تنش روانی میشود و بطور ناخودآگاه تلاش میکند نهتنها ابتدای داستان تا آن نقطهی باز را بخاطر آورد که بخواهد آن حلقهی باز را ببندد؛ همین باعث میشود تا وقتی جواب یا پایان را نگرفتهایم، همچنان درگیر و کنجکاو و حافظهدار بمانیم.
اینرا میتوان در برخی جاها دید؛ مثلاً در فیلم و سریال، برش ناقص باعث میشود تماشاگر قسمت بعدی را هم بخواهد ببیند.
×××
بااینحال این نظریه نیز در واقعیت نه اینقدر رمانتیک است و نه اینقدر فراگیر و قانونمند.
ولیکن اثر زایگارنیک را آنقدر باد کردهاند که به هر چیزی تعمیمش دادهاند؛ اما واقعاً تعمیمپذیر نیست.
من فکر نمیکنم شما کسی که موفق نشدی با او سکس کاملی بکنی را بیشتر از کسی که کاملاً با او سکس کردی بخاطر بیاوری! 🙂
بله درست است که ذهن انسان نصفه را دوست ندارد و بجایش تنش یا دغدغه را دوست دارد ولی این تنش(دغدغه) نهفقط از ناقص بودن بلکه میتواند از کامل بودن، یا از هیجان و لذت، یا از شکست، یا از معنا، یا از غرور، و یا از درد و یا... هم بیاید.
بنابراین اثر زایگارنیک فقط یکی از شکلهای تنش است نه همهاش.
×××
من آنقدر کار ناتمام و داستان بدون پایان نوشتهام که اصلاً بخاطر ندارم؛ ولی دوتا کتاب تخمی نوشتم هر روز در نظرم ظاهر میشوند.
ماندگاری و یادآوری موقتی نه با ناتمام بودن بلکه با تکرار ممکن میشود. بااینحال رمز ماندگاری واقعی این است آیا آن چیزِ باز یا کامل شده، دغدغه است یا نه؟
اگر دغدغه باشد فارغ از کامل بودن یا ناقص بودن، همواره آنرا بخاطر خواهیم آورد.
×××
یاد حکایتی افتادم، دوستی میگفت:"والا هر کیو کردم شد خلبان و رفت توی آسمونا و دیگه ندیدمش، اصلاً حتی یادم نیست کی بود؟ کجا بود؟ ولی هرکی منو کرد شد همسایهی دیواربهدیوارمون و هر روز میبینمش، یجوری به یادم میاره که هرگز فراموش نمیکنم! :)"
www.Soroushane.ir
