خب شدم ۸۰ کیلو.
تودهای برجسته از عضله و نه چربی. ظرف ۴۰ جلسهی یکساعته.
چهل ساعت تمرین، انگار چهل سال تأخیر را جبران کرد.
بسیاری از تأخیریها با تمرین ممکن میشود! 🙂
×××
دارم فکر میکنم چرا اینهمه سال باشگاه نمیرفتم؟
میتوانستم ورزیده و سرحال باشم.
میتوانستم خوشپوش و خوشهیکل باشم.
میتوانستم لباسهایی که بر تنم زار میزدند را خوشحال کنم!
میتوانستم خواب بهتر و عمیقتری داشته باشم.
تهتهش دو ساعت از ۲۴ ساعتم را میخورد، ولی این حجم از کاهلی (کونگشادی) از کجا میآمد که نگذاشت باشگاه بروم؟
×××
شاید اگر جثهای درشتتر داشتم کارهای بهتری میکردم.
وقتی جثهات کوچک است، جهان بزرگتر از آن میشود که به تو جا بدهد.
بیشک آدمها هم روی هیکل درشت و پر و خوشتیپ، یک حساب دیگری دارند تا روی یک هیکل نحیف که لباسهای بر تنش انگار آویز بر چوبرختی است!
آدم نحیف هرچقدر سنکرده باشد، گویی بچه است؛ جدی گرفته نمیشود.
به یاد دارم یک همکاری داشتم که ۱۵ سال از من کوچکتر بود اما چون جثهاش حداقل ۱۵ برابر من بود وقتی پیشش بودم شبیه پسرش بودم تا همکارش؛ حتی جایی میرفتیم دیگران فکر میکردند او بزرگتر از منست و حساب بسیار ویژهای داشتند.
بطرز عجیبی دیگران تو را نه با سنّ، که با "حجم" قضاوت میکنند.
×××
بااینحال من با همان جثهی ریز و نحیف، جذاب و دوستداشتنی بودم چون این به خمیر گِل من مربوط میشد نه به حجم گِل! اما ابهت و جدیت در آن دیده نمیشد.
لامصب چند کیلو کمبود وزن، گاهی چند کیلو کمبود احترام هم میآورد!
این همان بدن اجتماعی است که میگفتم؛ بخصوص از نوع مردانهاش.
×××
حقیقت این است که جهان، جانی را که در ظرفی کوچک ریخته باشد کمتر جدی میگیرد.
انگار "ابهت" تنها یک تجربهی معنوی نیست، یک تجربهی فیزیکی و مادی نیز هست!
×××
هرچه هست من باشگاه نرفتم برای اینچیزها. اگر ازاین چیزها خجالت میکشیدم زودتر میرفتم.... 🙂
فقط حالا که سنگینتر شدهام، نه فقط بدنم، بلکه گویی بودنم نیز سنگینتر شده.
انگار کمی بیشتر جای خودم را در این دنیا پُر کردهام؛
نه برای چشم دیگران...
بلکه برای آن بخشی از خودم، که دیر فهمید:
اندام، یکی از شیوههای تفکر است!
#شاعرباشگاهی
www.Soroushane.ir
