اکثرمان رنج روانی داریم. یعنی همه دارند، اما هیچکس اعتراف نمیکند!
برای گذر از این رنج، گاهی سرپوش رویش میگذاریم و گاهی با دود و خوشنوش فراموشش میکنیم و گاه پنهانش میکنیم با عطر و لباسِ خوشپوش.
بنظرم رنج روانی شایعترین بیماری جهان است؛ حتی پنهانشده در شیرینترین لبخندها؛ قایم شده در خوشتیپترین آدمها و گمشده در پرزرق و برقترینها.
×××
رنج روانی میتواند مجموعهای از فشارهای ذهنیعاطفی باشد که از چیزهایی چون اضطراب، افسردگی، استرس، تعارضهای حلنشده، بدسکسی، خودکمبینی، ترومای قدیمی، یا ناامنیهای درونی، جان گرفته تا کیفیت زندگی، تصمیمگیری و خواب و روابط را مختل کند و بهتنهایی بریند توی لحظهها.
رنج روانی اثر تلاطمِ آگاهی است؛ وقتی میفهمی جهان پاسخی برایش ندارد...
ما نه اینکه چون رنج داریم پس آگاهیم، بلکه چون آگاهیم رنج میکشیم!
×××
رنج روانی زخمیست که نه خون دارد، نه بانداژ؛
آنچنان که صادق هدایت میگفت:
"در زندگی زخمهايی هست كه مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و میتراشد.
اين دردها را نمیشود به كسی اظهار كرد چون عموماً عادت دارند كه اين دردهای باورنكردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند و اگر كسی بگويد يا بنويسد مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان سعی میكنند آن را با لبخند شكاک و تمسخرآميز تلقی كنند.
زيرا بشر هنوز چاره و دوایی برايش پيدا نكرده و تنها داروی فراموشی توسط شراب و خواب مصنوعی به وسيله افيون و مواد مخدره است. ولی افسوس كه تأثير اين گونه داروها موقت است و پس از مدتی به جای تسكين بر شدت درد میافزايند."
×××
اما صادق هم این رنج را صادقانه نوشت فقط ادامهاش نداد....
رنج روانی همان لحظهایست که خودت با خودت روبهرو میشوی و نمیتوانی از تماشای خودت فرار کنی؛ و آن خودت، آکنده از ترس، شرم، میل، فقدان و پرسشهاییست که پاسخی برایشان پیدا نمیشود...
×××
این رنج شبیه تمام رنجهای دیگر زندگی تا وقتی هستی با تو هست. سعی نکن معنا ازش بیرون بکشی که چوب زدن به یک تپهی گُه، فقط بوی بدش را بیشتر میکند...
سعی کن لذت ببری...
لذت سطحی برای فراموشی کوتاهمدت رنج؛ و لذت عمیق (هنر، موسیقی، نوشتن، ورزش، یا عشقورزی و...) برای فراموشی بلندمدتش.
بااینحال رنج همچنان باقیست؛ و لذت عمیق راهی بسوی به تصویر کشیدن قدرت خودنمایی!
×××
هرچه هست یقین دارم که آدمها رنجهایشان را دوست دارند چون با آنها بزرگ شدهاند؛ آنچنانکه نقاش، دردش را به تصویر میکشد، یا نویسنده ازش مینویسد و یا نوازنده آنرا مینوازد!
آدمها عاشق خودنمايیاند حتی با نمایش رنجهایشان.
ما دوست داریم رنجهایمان را جامد کنیم و آنرا جلوی چشم دیگران بگذاریم؛
میخواهیم دیگران را به رنجهای ذهنی خودمان آلوده و آگاه کنیم!
میخواهیم مردم یا به رنجهای ما بخندند یا گریه کنند و یا تحسینمان کنند و یا....
چراکه اگر رنج، تنها بماند انسان را میخورد؛
اما وقتی تقسیم شود، شاید به هنر تبدیل شود!
www.Soroushane.ir
