هادی احمدی (سروش):

هیچ کاری، عیب نیست وقتی‌که تقریباُ تمام کارها نوکری‌ست!
×××
هیچوقت هیچ کاری را عار ندانستم؛ من سه بار در لفظ مرسوم "نوکری" کردم. یکبار در ازای یک حلب برگ زردآلو (قیصی) سه ماه در مزارع گندم یک ارباب، نوکری کردم. و یکبار هم نوکری منازل را می‌کردم برای نظافت و یکبار هم در ازای دریافت مبلغی ناچیز، یخچال و لوازم سنگینی که خود صاحبخانه‌ها هزار بار درشت و قوی‌تر از من بودند را برایشان جابجا کردم؛ فقط چون خودشان نمی‌خواستند دست بزنند.
×××
بعدها اسم آن شغل اول شد آفت‌چینی گندم؛ و اسم شغل دوم شد خدمات نظافت منزل و اسم شغل سوم شد باربری حاج‌رسول با شماره تلفن سه‌رقمی ابَرگران‌قیمت ۳۳۳!
برگشتم دیدم تمام زندگی من نوکری بوده. اصلاً نه من که تمام زندگی تمام آدم‌ها نوکر‌ی‌ست! گاهی بعدها برایش اسم‌ و رسم باکلاسی یافت می‌شود و گاهی تا آخر عمر با یک لفظ پوششی با آن سر خواهیم کرد.
×××
نوکری در ساده‌ترین شکلش واگذاری اراده است چه یکدم، چه سی سال و چه یک عمر تا بازنشستگی و حتی پس از آن؛
نوکری نه فقط به‌شکل کار کردن برای دیگری، بلکه پذیرفتن این‌که دیگری حق دارد، بگوید، بخواهد، امر کند و تعریف کند تو چه کسی هستی یا در آن مقطع چه نقشی باید داشته باشی.
نوکری یعنی: این‌که معیار ارزشِ خودت، بیرون از تو تعیین شود.
قدیما بیشتر نوکری با شلاق همراه بود- البته هنوز هم هست- اما نوکر جای خواب داشت؛ و خوراک و البسه در ازای نوکریش می‌گرفت.
امروزه اما نوکری، با حقوق است، تو نوکری می‌کنی و البته مجبوری بعدش خودت بسختی خوراک و البسه و جای خواب تهیه کنی. برای این کارها باید بیشتر نوکری بکنی و بجای یک ارباب دهها ارباب خواهی داشت از صاحبکار و صاحبخانه گرفته تا بقال سرکوچه و...
×××
گاهی نیز نوکری با عشق است،
و گاهی با "من صلاحِ تو را بهتر می‌دانم."
×××
نوکری لزوماً از فقر نیست؛
بسیاری از نوکرها خوب می‌خورند، خوب می‌پوشند، و خوب توجیه می‌کنند و حتی شبیه گلادیاتورها و اسپارتاکوس و قدیم‌ترها، نوکرها خوب کُس می‌کردند و خوب کُس می‌دادند.
نوکری وقتی خطرناک می‌شود که نامش عوض شود؛ آنچنان که اطاعت تبدیل می‌شود به احترام. ترس می‌شود مصلحت، بردگی می‌شود وفاداری؛ لال‌ماندن می‌شود ادب و...
نوکر کسی نیست که خدمت می‌کند؛ نوکر کسی‌ست که حقِ نه گفتن را در درونش از دست داده حتی به اندازه‌ی یکدم. یعنی تو در آن لحظه و تحت هر شرایط روحی و مالی و فیزیکی که هستی نمی‌توانی نه بگویی.
×××
فارغ از این‌که ثروتمند باشی یا فقیر، فرهیخته باشی یا با موهای ریخته، من بسیار به این می‌اندیشم که ما نه‌تنها نوکریم که همگی به‌نوعی نوکر لازمیم.
انگار نوکری -چه نوکر شدن و چه نوکر خواستن- توی خون همه‌‌ی ماست.
×××
والدین می‌خواهند فرزندشان نوکر آرزوهای ناتمامشان شود، نوکر کارهایی که خودشان هم بلدند و نمی‌کنند. و فرزند می‌خواهد والدینش نوکرش باشند؛ حتی بعمد شلخته و بی‌نظم می‌شود تا والدین بنام ناز کشیدنش، نوکری‌اش را بکنند.
شوهر می‌خواهد زن، مطیع میل‌هایش باشد؛ و زن، شوهر را در قامت یک نان‌کش می‌خواهد.
شوگرددی یک نوکر جنسی می‌خواهد و دخترک، یک نوکر مالی!
×××
رئیس، کارمند را می‌خواهد بی‌سؤال، بی‌تردید و تمام‌قد فرمانبردار؛ و کارمند رئیسی مي‌خواهد که برایش دولاراست شود وگرنه سازمان را ترک می‌کند!
ملت، حاکمِ نوکر می‌خواهد؛ و حاکم، ملتی که نوکری را فضیلت بداند.
×××
مسئله این نیست که نوکری بد است؛ مسئله این است که: هیچ‌کس دوست ندارد، بداند که نوکر است!
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x