سلامت جنسی مردان در اینست که صبحبهصبح بوقت بیداری و ناخودآگاه، شق کنند و یا اگر مدتی تحت لوای سکس یا خودارضایی، خود را تخیله نکنند یک خواب حشریطور، بیاختیار بدنشان را از فوران هورمونهای خودکار، بهزور هم که شده تخلیه خواهد کرد.
×××
دانشجو بودم در کرمانشاه؛ در یک خانهی محقر ویلایی کاهگلی در کچلآباد! 🙂
اتاقی ۶متری با ۲۰ پلهی بلند و فاقد حمام.
دمدمای صبح یک آن محتلم شدم؛ در خواب رفته بودم به بهشت و با انجیر و عنبیر، در آغوش حوریان بهشتی که خیلی هم حشری و وحشی بودند سکس میکردم. یک آن بیدار شدم و دیدم جُنُب شدم و شورتمورتم خیس از منیست. جا خیس و حوری نیست!
ای گندش بزنم! با این احتلام چه کنم؟ نجس شدم(!)؛ این بدن، غیرقابلِ نمازست! باید برای نماز، غسل میکردم اما کو حمام؟
×××
شال و کلاه کردم رفتم حمام نمرهی همیشگی؛ تعطیل بود چون در حال تعمیرات بود. ناچار رفتم دنبال یک حمام عمومی. پرسانپرسان بزحمت یکی را یافتم.
از ۲۰ پلهی بلند رفتم پایین. انتهای پلهها یک بنای کهنه و آجری سیاه که بخار و دود ازش بیرون میزد مرا حسابی ترساند.
اما نمازخوان بودم باید تطهیر میکردم بدن نجسم را.
×××
حمامچی یا دلاک، مردی پیر و مرموز بود و پرخیال؛ و من یک بچهمثبت جوان و چقال!
برایش جای سوال بود که آنجا چه میکنم؟
گفتم "اومدم دوش بگیرم..."
آن حمام جای من و امثال من نبود.
مرد پرسید:"لُنگ بدم؟"
گفتم:"نه ممنون شورت دارم."
دقیقاً فهمیدم چرا از دیدن من تعجب کرد. آنجا جای مردان لُنگ پوش بود نه جوانان امروزی شورتپوش!
×××
لختانه با ترس وارد شدم. دیدم چند مرد هیکلی سبیلکلفت با خالکوبیهای ترسناک مرگ و عقاب و اژدها و شمشیر و.... بر بدنشان نشستهاند؛ برخی به کیسهکشی و برخی بر پشتشان، شاخ گاو یا حیوانی بطور برعکس فرو رفته بود و خون از زیرش میچکید. سراسر سالن حمام غرق در خون بود. محو در بخار. با چند دوش پلهدار با درهای زنگزده.
چه صحنهی خوفناکی! فکر نکنید من هرگز حمام عمومی ندیدهام؛ تمام کودکی من در حمام عمومی طی شده ولی این جو حمام در آن سحرگاه و با آن وضعیت خونین و شاخهایی بر پشت آدمها که تاکنون ندیده بودم و آن فرم باستانی حمام حسابی خوفآور بود.
آب و خون بیاختیار از همهجا میچکید درست شبیه چکه کردن دیشب من!
جهنمی بود برای خودش. شاید چون با حوریان بهشتی خوابیده بودم این تاوان دوزخیاش بود! شاید هم آن ارضا شدن در خواب، خواب نبود این حمام، خواب است!
×××
میلرزیدم. به معنای واقعی ریده بودم زیر خودم. خود را سرزنش میکردم که :"چه گهی خوردم اینجا اومدم اینجا کجاس!"
یک جوان لُخت و نحیف و بچهسن و بیمو(!) اینجا چه گهی میخورد؟
اگر این مردان خِفتش کنند چه کاری ازم برخواهد آمد؟ هیچ!
آنان نیز متحیر مرا نگاه میکردند با چشمان درشت و از حدقهدرآمده!
با هزار استرس از گوشهای بدون خون رد شدم تا خود را به یک دوش برسانم و غسل کنم...
کل مدت دوشم ۲ دقیقه نشد؛ چنان سریع بیرون آمدم که حمامچی متعجب و شیطانی پرسید:"حمومت تموم شد؟ چه زود!"
هزینه را حساب کردم و با چنان وحشتی از پلهها بالا رفتم و از آنجا گریختم که انگار...
×××
مدتها گذشت تا فهمیدم آن شاخ بر پشتشان، بابت حجامت بود و آنان علیالهی بودند.
بخاطر یک تطهیر تخمی، چنان جسم و روحم در آن حمام، نجس شد که تصویر جهنمی و آنی آن لحظه را هرگز فراموش نمیکنم.
جهنم همانجا بود؛
در ترسی که به من آموخته بودند،
در بدنی که از خودش شرم داشت،
و در تطهیری که قرار بود رستگارم کند
اما فقط یادم داد چطور میشود برای پاک شدن، عمیقتر نجس شد!
×××
جهنم جایی نیست که خدا ساخته باشد؛
جهنم لحظهایست که انسان، بدنِ صادقِ خود را به جرمِ طبیعیبودن، محکوم میکند!
www.Soroushane.ir
