بسیار سفر باید تا پخته شود خامی...
این شعر سعدی، وقتی دیکته شد خیلیها هوایی شدند تا برای پخته شدن مدام در سفر باشند اما هنوز بوی خامی میدهند. خیلی را هم هوایی کرد تا صاف شوند، آنچنان که صوفي نشود صافي تا درنکشد جامي. صوفیان هم ظاهراً صاف شدند اما در منبر مبدل شدند به واعظان؛ و واعظان صاف، چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند!
×××
چه در دوران سعدی که مردم با چارپایان این سو و آنسو میکردند چه امروزه که با چارچرخان سفر میکنند و چه در آینده با چاربالان! درهرصورت سفر، خرج دارد! وقت میخواهد و مهمتر از همه باید در ازای صرف کردن وقت و هزینه، چیزی بیاموزی وگرنه این دو را هم هدر دادی.
همچنان که سواد، شعور نیست، سفر هم پختگی نیست! من تنورهای زیادی را دیدم که برای پختن بودند اما نان، آجر یا جسد خمیر یا سوخته از آنها بیرون آمد.
به نظرم سعدی، خوب میدانست که سفر، بهخودیخود بانی پختگی نیست. منظورش از سفر به نظر من، راه است.
و چون سفر، جمعی برای راههاست پس بسیار راه باید رفت! یا راههای بسیاری را باید رفت!
×××
خب چه فرقی کرد؟ این یعنی چه!؟
یعنی برای اینکه پخته باشی باید بر مدار ثبات نباشی. باید هر راهی را امتحان کنی. باید هرچیزی را امتحان کنی حتی اگر سرجایت نشسته باشی!
همیشه پخته شدن در این راهی که در آنی نیست بلکه باید راه دیگری را طی کنی. اگرچه موفقیت، حاصل استمرار در یک مسیر همیشگی است اما شرط دارد. بشرطی که آن مسیر را عمیقاً دوست داشته باشی، باورش کنی و احساس کنی که واقعاً در آن پخته میشوی. وگرنه از این شاخه به آن شاخه پریدن از کسی پخته نمیسازد!
پس بسیار سفر باید، یعنی: وقتی در راهی هستی که دوستش نداری و درجا میزنی، باید راههای بیشتری را بیازمایی!
×××
آنچنان که در خاتمهی غزلش میگوید: سعدی به لب دریا، دُردانه کجا یابی/ در کام نهنگان رو، گر میطلبی کامی!
حتی اگر قرارست مرواریدی بیابی نه در سفر یافت میشود نه در لب دریا! باید به کام نهنگان بروی. باید با مشکلات روبرو شوی. باید به عمق دریا بروی حتی اگر آن عمق، کام دشمن باشد!
برای موفقیت باید با دوستان مروت با دشمنان مدارا کردن را بیاموزی.
چیزی که رژیمهای دیکتاتوری نمیفهمند همین است. آنان یک عقیده که خودشان هم باورش ندارند را بر سر علم میکنند و تا مرگ از آن دم میزنند و نه راه تازهای را میکاوند و نه سفر تازهای. لب دریا نشستهاند و فقط نهنگان را دشنام میدهند و انتظار مروارید هم دارند!
××××
رهبران بزرگ، خودبخود پذیرفتنیاند. حتی اگر روزی از مقبولیت بیافتند خودشان کنار میروند. کسی که پخته است لزوماً بسیار سفر نرفته؛ اما قطعاً راههای بسیاری را در ذهن پیموده.
رهبری که پخته است به مردم دیکته نمیشود!
اما رهبران حقیر همیشه دیکتاتور میشوند و دیکتاتورها پخته نیستند چون راه دیگری را نرفتند و نمیروند و چون ناپختهاند با چنگ و دندان سعی میکنند جایگاهشان را حفظ کنند. هرچه با آنان مقابله میکنی حاضرند شبیه یک خمیر، نازک و کِش آمده باشند اما بریده نشوند!
×××
یک دیکتاتور، یک متن سراسر تکراری و ثابت است که مدام یک مسیر یکنواخت را دیکته میکند و بارها و بارها از روی آن میخواند و سعی میکند آن را به مردم هم تحمیل کند، پس انتظار پختگی از او، خامی است! و بدتر آنکه حضورش بسیاری را به خامی میکشاند!
واژهی Dictatorship یا دیکتاتوری و Dictation یا دیکته، هردو یک چیز را میگویند اینکه رهبر دیکته شده، دیکتاتور است و دیکتهی هر رهبری نیز، دیکتاتوری است!
#مهسا_امینی #عباس_شفیعی
www.Soroushane.ir