کمترین آموزش را به اطرافیان و همکارانم میدهم؛ و خیلی مستقیم میفرستمشان توی دل بلا تا از بیم بلا از دور نایستند؛
نه بخاطر اینکه خسیسم بلکه باور دارم هیچ چیزی مثل خودآموزی نیست. تنها کاری که میکنم گفتن از انگیزه و شور انجام آن کار برای یافتن شوق انجامش در ذهن مخاطب است و سپس ارایهی یک آموزش مختصر اولیه و یک سری سرنخ؛ تمام!
اگر طالب باشد خودش در پیاش میرود درغیراینصورت حتی اگر تمام دانستیهایت را با او در میان بگذاری بیهوده است.
او اگر علاقمند و خواهان باشد در پی نوشتهها و مقالات من یا هرکسی که در آن حوزه فعال است خواهد رفت؛ بنابراین نه تنها هیچ خساستی ندارم بله هرچه آموختهام را نوشتهام!
×××
از نظر من، آدمی باید فقط با دریافت سرنخی از اطلاعات، مستقیماً خودش با شرایط، اتفاقات و کار و پیرامون مواجهه شود تا اندوختهی ذهنی و مهارتش را کامل کند.
مهم نیست چقدر خرابکاری میکند؟ مهم نیست چقدر زمان میگذارد یا چقدر انرژی صرف میکند و یا چه هزینهای روی دست سازمان یا خودش میگذارد؟
مهم این است آنچه را که بیاموزد سبب بلوغ فکری و کاری خودش خواهد شد.
اساس یادگیری از دیدگاه من، روبرو شدن مستقیم با کار است بعبارتی تجربهی مستقیم، هزاران برابر اثرگذارتر از آموزش ثانویه است.
بقول گفتنی، به کسی که آب میخواهد ابتدا ذرهای به او بده؛ اگر تشنه بود و بیشتر خواست، بیشتر بده؛ اگر نه، یا همان ذره برایش کافی بوده و یا شاید هم زیاد بوده.
اما حتی اگر بیشتر تشنه بود ترجیح میدهم خودش در پی آب بیشتری برود!
×××
در مواجهه با اتفاقات یا آدمها باید بدانی که گاهی موفق نیستی و گاهی باید ضایع شوی؛ باید یاد بگیری که خودت دستِ پُر باشی؛ باید بدانی همیشه آنکس که به تو یاد میدهد کنارت نیست!
خودآموزی، تجربهکردن و برخورد مستقیم با چیزهایی که قرارست آب و نان شکم و آمال و عشق ذهنت شود مهمترین مهارتی است که باید افراد بیاموزند. آنهم توسط خودشان و نه کسی دیگر...
شاید اشتباه میکنم شاید هم نه. اما دیدگاه من نسبت به آموزش مستقیم به دیگران اینگونه است.
www.Soroushane.ir