هادی احمدی (سروش):

توی کافه نشسته‌ بودیم. گرم صحبت با جوان غرایی شدم که رسید به اینجا:
"از دوست‌دخترم پول گرفتم، رفتم ماشین دوست‌دختر دیگه‌‌مو سوار شدم تا دوست‌دختر جدیدم رو ببرم خونه‌ی خالی اون یکی دوست‌دخترم که رفته بود مسافرت!"
×××
یک لحظه کُپ کردم!
از حجم پُرگره و پیچ‌درپیچ و درعین‌حال بامزه‌ای که داشت جا خوردم!
انگار نه یک مثلث عشقی و نه ذوزنقه که یک رابطه‌ی مِش داشت؛ از قرض و ماشین و سفر و نقشه‌.
این‌که با این پیچیدگی چطور اعتماد ساخته بود که بتواند پول و ماشین و خانه‌ی دیگران را قرض بگیرد تا یکی دیگر را ببرد؟ فکم افتاد...
براستی که یک متخصص شبکه‌های پیچیده بود!
می‌شود گفت:
عشقش توی جیب اولی بود و پشت رُل دومی نشست، برای رفتن به منزل سومی تا با نفر چهارم رِل بزند!
×××
انگار هرکسی سهم خودش را از یک مرد کامل به او داده بود تا اگر کسی او را می‌دید فکر کند با یک مرد کامل طرف است!
چه هوشمندانه! چه عاشقانه! چه قرض‌گونه! چه فریبکارانه! 🙂
لابد دوست‌دختر جدیدش هم به‌اندازه‌ی باقی دخترها اعتماد کرده بود که او "همه‌چیز" دارد؛ پول، ماشین، خانه...
و واقعاً هم داشت مهم نبود بنام خودش است یا نه؛ مهم این بود که همه‌ی این چیزها در جهت اهدافش حرکت می‌کردند.
×××
راستش را بخواهی، اعتماد نکردن به او بی‌انصافی‌ست! 🙂
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x