پاسخ من به عاملی
گم نخواهد شد هر آنکس را که بس گمراه نيست
گر تو گمره خوانياش، داني اين که ره راه نيست
نالهي استاد اگر در گوش من غوغا کند
جان من با آهِ عشقِ اين وطن سودا کند
زرق و برق غربت اندر چشم آن پروانه نيست
گر چنين باشد که او آوازه خوانِ خانه نيست
سازِ غربت، کوکِ خوش آهنگ اين آواز نيست
پَر زدن در آسمانِ بيکسي پرواز نيست
عاملي، حيف است که يادش را چو باد از سر بري
با کلام شاعري هرگز نشايد مهتري
زير پايت ميگذاري حرمت استاد خويش
ميکني بنيان خود با شعر بد، بنياد خويش
با نواي ربناياش صوت او گيراترست
در غريبي ياد ميهن کردن اما خوشترست
رفته آن آوازهخوان پير ما از بين ما
روزگار خوش دگر رفته ز هر آيين ما
ربّناياش جلوهاي از صورت رّبانياش
همنشين دين ما هست و تو مطرب خوانياش!؟
شعر من تحقير تو يا وصف اين استاد نيست
علتش بايد بجويي اين جداييها ز چيست!؟
شعر امیر عاملی:
خبرگزاري فارس، سروده اميرعاملي عليه محمدرضا شجريان را منتشر کرد. در مقدمه اين شعر آمده است: « در پاسخ به منافقاني که ميخواهند با صداي سوخته شجريان ، مردم ايران را کنند؛ مردمي که سرافراز و عاشقند مردمي که از جنس شقايقند.»
گم شدي آوازه خوان پير ما
گم شدي آخر به زير دست و پا
کرد بيگانه تو را ابزار خويش
خود شدي تا نور حق ديوار خويش
ربنايت چون خودت از ياد رفت
خيل شاگردان، هلا! استاد رفت
رفتهاي از پيش ماها دور حيف
در سر پيري شدي مغرور حيف
خوب ميخواندي صدايت خوب بود
بعد تاج اصفهان مطلوب بود
ميزدي چه چه براي شيخ و شاب
با نواي تار و تنبور و رباب
هست ساز اينک ولي آواز نيست
يک در گوشي به سويت باز نيست
تا نپيوندي عزيزم بر زوال
کاشکي بودي مريد اعتدال
مکر آمريکا تو را منفور کرد
زرق و برق غرب چشمت کور کرد
چونکه پيراهن دو تا شد بد شدي
مثل آن مطرب که بد ميزد شدي
ليک اي مطرب دريغا که غرور
کرد از مردم تو را صد سال دور
وقت پيري ناز کردي با همه
ناز را آغاز کردي با همه