در جلساتی که در سازمانها برگزار میکنم بارها تاکید دارم که اگر وقت و انگیزهی کافی برای اجرای یک پروژه را ندارید بهتر است سراغ ITIL نیاید اجرا نکردن یک سرویس بهتر از بد اجرا کردن آن است و بارها گفتهام ITIL یعنی یک آیین، یعنی قانونگذاری، یعنی فرهنگسازی. بنابراین اگر مجریان خوبی برای این تمرینات نیستید و خودتان را ملزم به رعایت آن نمیکنید، بهتر است هرگز آنرا تدوین و پیادهسازی نکنید. زیرا مردم، قانون بد را شاید بپذیرند اما قانونگذار بد را نه! موجی از بیاعتمادی و انزجار از مجریانی که خودشان به قانوناشان اعتقاد راسخی ندارند و به شکل بسیار بدی اجرا شده، بیشک دست از سر سازمان برنخواهد داشت! همین موضوع را به دین، سیاست، آموزش و پرورش، زندگی شخصی و... تعمیم دهید نتیجه، یکسان است!
خیلیها میگویند قوانین، حتی بدترینشان، میتوانند به مرور زمان تغییر کرده و بهبود یابند، و بیقانونی این فرصت را ایجاد نمیکند. ولی قانون بدون تعهد واقعی و انگیزهی کافی، تلاش برای پیادهسازی آن را نهتنها بینتیجه خواهد کرد، بلکه تأثیرات منفی طولانیمدتی بر جای خواهد گذاشت. این رویکرد را میتوان به همهی حوزههای زندگی گسترش داد: یک وعدهی نادرست یا تعهدی که به آن عمل نمیشود، اعتماد را از بین میبرد و اصلاح آن را دشوارتر میکند.
اگر قانون بد باعث نقض حقوق اساسی انسانها شود، یا ابزار سرکوب و بیعدالتی گردد، میتواند بسیار بدتر از بیقانونی باشد. چرا که در نبود قانون، هرچند هرجومرج ممکن است پیش آید، ولی فرصتی برای اعتراض و تغییر وجود دارد. در مقابل، قانونی که استبداد را نهادینه کند، میتواند جامعه را در قید و بند بیپایانی فرو ببرد.
بنابراین، شاید بتوان گفت که این جمله تنها در شرایط خاصی صحیح است: وقتی قانون بد قابل اصلاح باشد و نظم حداقلی ایجاد کند، میتوان آن را ترجیح داد. اما اگر قانون بد منجر به تثبیت ظلم شود، بیقانونی و تلاش برای ساختن یک قانون بهتر میتواند ترجیح داده شود.
"مردم قانونگذار بد را نمیپذیرند"
جملهی "مردم قانونگذار بد را نمیپذیرند" به شکلی موجز و تأثیرگذار بیانگر حقیقتی است که در بسیاری از حوزهها صدق میکند. این عبارت نشان میدهد که اعتماد مردم نه فقط به خود قانون، بلکه به شخصیت، عملکرد و صداقت قانونگذار وابسته است.
اگر قانونگذار، اعم از مدیران سازمان، سیاستمداران، یا حتی والدین در خانواده، در اجرای قوانین ضعف نشان دهد، یا به قوانین خودشان پایبند نباشند، احترام و اعتماد مردم را از دست خواهند داد. این بیاعتمادی، حتی اگر قانون خوب باشد، به ناکارآمدی کل سیستم منجر خواهد شد.
به بیان دیگر در آن صورت: مشکل اصلی بیقانونی نیست، بلکه بیاعتمادی به کسانی است که مسئول وضع یا اجرای قانون هستند.
قانون بد میتواند بهجای ایجاد نظم، زمینهساز هرجومرج شود، زیرا قوانین ناقص یا ناعادلانه اغلب به نتایجی منجر میشوند که برخلاف هدف اصلی فلسفهی قانونگذاری است. نقش قانون بد در ایجاد هرجومرج را میتوان در چند محور بررسی کرد:
- تضعیف اعتماد عمومی: وقتی قانونی ناعادلانه یا غیرمنطقی باشد، مردم اعتماد خود را به سیستم از دست میدهند و تمایل به رعایت قوانین کاهش مییابد. این بیاعتمادی میتواند به نافرمانی مدنی و آشفتگی اجتماعی منجر شود.
- بیعدالتی و تبعیض: قوانین بد ممکن است گروهی را قربانی کنند یا به نفع اقلیتی خاص عمل کنند. این امر باعث تشدید تنشهای اجتماعی و درگیریهای داخلی میشود.
- ایجاد تناقض و سردرگمی: قوانین مبهم یا ناسازگار باعث ایجاد تناقض در اجرای آنها و سردرگمی در جامعه میشود. این وضعیت میتواند به سوءاستفاده و فساد نیز دامن بزند.
- مشکل در اصلاح و بازسازی: قوانین بد اغلب ساختارهایی ایجاد میکنند که اصلاح آنها دشوار و پرهزینه است، و این امر بحرانهای بیشتری را در پی دارد.
بنابراین، هرچند وجود قانون برای جلوگیری از بینظمی ضروری است ولیکن قانون بد نه تنها نظم ایجاد نمیکند، بلکه میتواند منبع فساد و هرجومرج و فروپاشی اجتماعی باشد. پس در بیقانونی، نقطهی شروع همیشه بر پایهی: اعتماد، نیازهای مشترک، و توافقهای ساده است. این مسیر به تدریج به ایجاد قوانین فراگیر، اکثریتپسند و پایدارتر و نظم اجتماعی منجر میشود که لازمهاش بستر اعتماد است. اعتماد که باشد قوانین درست شکل میگیرند.
اعتماد بستر اصلی و زیربنای شکلگیری هر نوع قانون و نظم اجتماعی است. اگر اعتماد میان افراد جامعه و میان مردم و رهبران وجود داشته باشد، قوانین به شکلی عادلانهتر و موثرتر تدوین و اجرا میشوند. در واقع، بدون اعتماد، حتی بهترین قوانین نیز با شکست مواجه خواهند شد. اعتماد زیربنای نظم اجتماعی است. با اعتماد، قوانین به ابزار نظم و عدالت تبدیل میشوند، اما بدون آن، قوانین تنها به مجموعهای از دستورات بیاثر و منبع نارضایتی تبدیل خواهند شد.
مدیریت هرج و مرج در فناوری اطلاعات در این لینک ...