پشت پرده یک اتفاق ساده

هادی احمدی (سروش):

در شرکتی کار می‌کردم، بسیار عریض و طویل. آرزوی خیلی‌ها بود رزومه‌اشان به نام چنین شرکتی مزین شود. البته از دور. چون زمانی که ورود می‌کنی تازه می‌فهمی آسمان همین آسمان است و زمین همین زمین. پاچه‌خواری دارد، نان بریدن دارد، حق و ناحق دارد. پروژه‌های انجام شده به نام مدیر دارد. ناشایسته‌سالاری دارد و ...

سال‌ها در آنجا مشغول بودم. یک روز مدیر بخشی که در آن کار می‌کردم دستور داد تا ظرف یک هفته، کارکنان، چیدمان میزها را به سلیقه‌ی او تغییر دهند. گفت:"این برای تنوع و تعامل بیشتر با شماس من می‌خوام همه رو توی یه خط و راستا ببینم و با شما در ارتباط باشم. این ارتباط کمک میکنه به بهبود انجام کارها و خدمت رسانی بهتر به سازمان..." حتی هماهنگی خرید چندین گلدان را نیز کرده بود تا مابین هر میز یک گلدان قرار داده شود. به بهانه افزایش فضای سبز. برخی که تازه به جمع کارکنان افزوده شده بودند موافق و مشتاق بودند اما نیروهای قدیمی با شک و نگرانی زیادی به این تصمیم مدیر نگاه می‌کردند منم دل خوشی از این کار نداشتم اما نه مشتاق بودم و نه نگران. چون از بس تلاش کرده بودم دیده نشده بود و یا نقد کردم و بیشتر سوخته بودم حسابی سرخورده شده بودم. روزی یکی از همکاران نگران نزدم آمد و گفت:"نیّت مدیر خیر نیس، تو که خودت خوب می‌دونی این چی توو سرشه!؟ تو هم جابجایی میزت رو قبول نکن."

با اکراه زیادی گفتم:"ول کن بابا، تو زیادی فکرای منفی می‌کنی، مهم نیس دیگه، می‌خواد چی بشه مثلاً...!؟"

گفت:"ببین من کی بِت گفتم، این اتفاق، پشتش یه عالمه داستان دیگه‌اس."

گفتم:"چی آخه!؟

گفت:"خب معلومه این نیروهای جدید که تا کمر دولا راست میشن و چشم بله قربان گفتنشون یه لحظه از دهنشون نمی‌افته نزدیک مدیر میشنن و ما رو میندازن آخر. این حرفای رئیس همش باد هواس، داره شعار میده راجب تعامل و ارتباط و این چیزا..."

کمی نگران شدم اما گفتم:" به نظرم اهمیتی نداره حتی اگه منو ته سالن یا دم در هم بذارن من کار خودم رو می‌کنم مهم نیس کی کجاس، اصلاً مگه جایگاه به جای نشستنه؟" به نظرم هیشکی جایگاه من و تو رو نمی‌تونه بگیره..."

ساختار همکاری نیروها بصورت کارگروهی بود بنابراین جایگاه هر فرد باتوجه به خدمتی که ارایه می‌کرد و قدمتی که در سازمان داشت تقریباًً مشخص بود بنابراین نگرانی همکارم چندان در من اثر نکرد.

کاملاً تذکر همکارم را نادیده گرفتم البته واقعاً در ظاهر چیزی مهمی نبود. در نهایت با مقاومت‌های اندکی که شد، دستور رئیس، اجرا و دقیقاً همانطوری شد که او می‌خواست. یعنی نورچشمی‌های تازه‌وارد نزدیک رئیس نشستند و ما قدیمی‌های کهنه‌کار آخر. چندی نگذشته بود که دقیقاً نگرانی همکارم داشت به حقیقت می‌پیوست.

میزها در یک راستا کنار هم چسبیده شدند و افراد درپشت میزها و در جای جدید حاضر شدند و رئیس هم در ابتدای این خط قرار گرفت و چیدمان نهایی شبیه حرف T شد. او مشرف و عمود بر همه بود و کارکنان همه در دوطرف این میز بلند از بالا تا پایین روبروی هم قرار گرفتند و ما نیز انتهای سالن، لب خط بودیم. اما در مدت بسیار کوتاهی برای هر کاری حتی کارهای سطح پایین از جایمان بلند می‌شدیم تا آن‌را انجام دهیم امری ناخواسته بود اما در آن شرایط چیزی غیر از آن اقتضا نمی‌کرد این یعنی درعملی انجام شده قرار گرفته بودیم آن‌هم به چند دلیل که البته تصورش دور از ذهن من بود:

اول آنکه، ما نزدیک‌تر به محل عبور و مرور ارباب‌الرجوع بودیم پس بدیهی است هر کاری و هر چیزی که می‌خواستند ابتدا از ما طلب می‌کردند. دوم، نور‌چشمی‌ها بالای سالن و نزدیک به مدیر، فاصله‌ی زیادی داشتند با ارباب‌الرجوع و همچنین بلند شدن و مراجعه‌اشان کمی دشوار می‌نمود. بنابراین آنان خیلی کم در رسیدگی به کارهای مشتریان حضور داشتند همین باعث شد به‌چشم ارباب‌الرجوع آنها متمایزتر به نظر برسند. در عوض پچ‌پچ حرف‌هایشان با مدیر بیشتر از قبل شد و البته خیلی زود در جلسات سطح بالا نیز آنها حضور پیدا کردند. چون وقت کافی برای حضور در جلسات را داشتند به انضمام اینکه کدام مدیر حاضرست منتقدین را با خودش به جلسه ببرد!؟ و سوم آنکه همین فاصله‌ی دور ما با رئیس باعث شد هم از مفاد پچ‌پچ آنها به‌ دور باشیم و هم از ارتباط کمی که با او داشتیم و از بس سرمان شلوغ شده بود که به هیچ جلسه‌ای نمی‌رسیدیم. و چهارم اینکه در نگاه اول این تغییر چیدمان، جایگاه هر فرد را نیز به هر مخاطبی القا می‌کرد چون رئیس بالا بود و یارانش در کنارش و ما در انتها، دقیقاً مصداق نمایش یک ساختار سلسه مراتبی و هرمی.

همین شد که در مدتی کوتاه با یک جابجایی به‌ظاهر ساده و هیچ، قدیمی‌ها از دور خارج شدند و نورچشمی‌ها، عزیز دردانه‌ی مدیر. اگر همدلی و مقاومت کافی بود شاید این اتفاقات نمی‌افتاد اما چون هیچ نظرسنجی برگزار نشد و مقاومت افراد هم یکپارچگی لازم را نداشت، و چون فضای کارگروهی فلت(تخت) به سلسه‌مراتبی تغییر ماهیت داد، شد دستوری لازم‌الاجرا که محکوم به پذیرفتن آن شدیم. بهرحال در هر نظام و ساختاری، عده‌ای از تغییر چیزی منتفع می‌شوند پس با جان و دل آنرا می‌پذیرند، عده‌ای منتقد هستند و به راحتی نمی‌پذیرند و عده‌ای منقطع که تغییرات اثر چندانی بر برنامه‌ی آینده‌ی آنان ندارد چون بزودی از آن سازمان خواهند رفت و ارتباطشان قطع شده پس با کمی غرولندکردن، تغییرات را خواهند پذیرفت. این همان سیستم تفرقه در اکثر سازمان‌هاست برای همراه کردن عده‌ای و یا دور انداختن عده‌ای دیگر. همان ایده‌ی تفرقه بینداز و حکومت کن! بنابراین در بین همکاران، نه در این مورد بلکه در هیچ مورد دیگری تماماً اتفاق نظر در خصوص تصمیماتی که روی همه اثر می‌گذاشت وجود نداشت!

این داستان را گفتم تا بگویم پشت هر اتفاق به‌ظاهر ساده، نقشه‌های زیادی هست. اتفاقاتی که ناگزیر در پی آن رخ خواهند داد و وقتی کار از کار بگذرد دیگر نمی‌شود کاری کرد. یاد گرفتم که نگاه‌های منتقد همیشه از روی ذهنیت منفی نیست بلکه بر اساس آنچه هست که بر او اثبات شده و تا زمانی که شفافیت نباشد هر پیامد ناخوشایندی محتمل است. اخیراً در کشور پس از فشار تحریم‌ها، ایران و چین سندی را امضا کردند که ظاهراً یک سند است نه قرارداد. برخی خرسندند و بسیاری رنجور و برخی خنثی (منتفع، منتقد، منقطع) از این اتفاق به ظاهر ساده.

اما چند ابهام هست که قرار نیست برطرف شود:

چرا هر دو طرف تمایلی به انتشار ریز مفاد این سند ندارند؟ پشت این سند چند قرارداد رسمی و لازم‌الاجرا هست؟ اینکه نه شرقی نه غربی کجای ایدئو‌لوژی ۴۰ ساله نظام هست که حاضرند رابطه با غرب را در ازای رابطه با شرق بفروشند؟ چرا به چین، که خود زیر هجوم تحریم و فشار آمریکاست روی آوردند؟ چرا چنین تصمیمی که تمام مردم متاثر از آن خواهند شد در همه‌پرسی به رای گذاشته نشده؟ داستان اینترنت ملی از کجا آب می‌خورد؟

چه این سند باشد چه قرارداد حقوقی در هر صورت ایران دارد مسیر کره شمالی را می‌پیماید. یعنی محیط بسته، بدون اینترنت آزاد، با تکنولوژی و فیلترینگ قدرتمند چین، یک کشور اتمی، نظامی، ستیزه‌جو با جهان و البته در انزوای مطلق که فقط چین به او کمک خواهد کرد. البته نه محض رضای خدا بلکه اهرمی است برای امتیازگیری و فشار چین بر آمریکا. برداشت شخصی من با ریز مطالعاتی که دارم این است که حتی اگر ایران فروشی در این سند نباشد اما تردیدی نیست عاقبت ایران، عروسک خیمه‌شب بازی چین خواهد شد و انزوای بیشتری، در انتظار ایران خواهد بود. آن زمان این ایران است که انتهای سالن و دم در باید هر کاری که چین می‌گوید را انجام دهد. البته اثر ناخوشایند این تصمیم بر آنانی نیست که منتفع می‌شوند بلکه همان‌هایی که منتقد هستند و یا منقطع! باید بیاموزیم که تصمیماتی که روی همه اثرگذار است باید کاملاً شفاف از طریق همه‌پرسی به مرحله‌ی اجرا برسد تا هم اتفاق نظر حاصل شود و هم هرگونه ابهامی را در آینده از بین ببرد. نه با دستور و پنهان‌کاری. این یعنی مدیریت ریسک و مدیریت تغییر!

0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x