فِ فرحزاد!

هادی احمدی (سروش):

نمی‌گذاشتم حرفش را کامل کند با یک عذرخواهی بسیار محترمانه، سریع می‌پریدم وسط کلامش و سر کلاف سخنش را به دست می‌گرفتم و با قلابم هنرمندانه می‌بافتم. وقتی ف را می‌گفت تا فرحزاد می‌رفتم. می‌دانستم چه می‌خواهد بپرسد این نشان از اشراف کامل من به تمام ابهامات او داشت. ولی یک گفتگوی یک ساعته به چهار ساعت انجامید و تمام مدت، بیشتر من حرف می‌زدم!
زیرا هم سوالش را کامل می‌کردم، هم جواب می‌دادم.
یک آن فکم درد گرفت. حس کردم یک چیزی درست نیست... در حالی‌که من رنجور و خسته از شرح مبسوط زنگ آخر بودم او انگار تازه به مدرسه آمده. 
این بار صبر کردم تا چیز دیگری بپرسد. حتی چند لحظه پس از پرسیدنش مکث کردم. پاسخ فقط یک "بله"بود! در حالی‌که اگر خودم جای او این پرسش را می‌کردم چندین صفحه پاسخ می‌دادم!
فهمیدم که وقتی هنر گوش دادن را نیاموزی تمام پرسشی که طرف باید بگوید، هم به جای‌ او خواهی گفت و پاسخ هم خواهی داد. همین باعث می‌شود یک جلسه‌ی کوتاه، طولانی شود و فقط یک‌طرفِ گفتگو، بلندگو دست بگیرد. زیرا فردی که هنوز به پرسش نرسیده، به پاسخ می‌رسد و این یعنی هم پرسش و هم پاسخ باز هم برایش هر دو مبهم‌اند! وقتی کسی تشنه‌ است نصف لیوان آب کفایت می‌کند اگر سیراب شد که هیچ؛ در غیر اینصورت نصف دیگر را می‌شود به او داد.
آن‌هنگام که اجازه دهی تا فرد پرسش‌اش را کامل کند یعنی کاری کردی که او برای پرسیدن، بیشتر تلاش کند و بیشتر فکر کند. این‌گونه یک پرسش‌پاسخ خوب اتفاق می‌افتد که هم اثربخش است، هم کوتاه و هم لذت‌بخش.
می‌دانم ف یعنی فرحزاد. اما تا او سعی نکند فرحزاد را بگوید از جایم جُنب نمی‌خورم!

0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x