شیر خشکیده!

هادی احمدی (سروش):

شنیدم که وقتی به دنیا آمدم در گوشم اذان گفتند. اما این به دردم نمی‌خورد چون من شیر می‌خواستم. در دوران جنگ و فقر و نفهمی، مادرم شیربه‌شیر بچه می‌آورد ولی در همان مقطع، شیرش، خشک و یا به‌شدت کاهش‌یافته بود و این یعنی شیر به نه شیر!
اگر کمی خرافاتی‌اش کنم، پاقدمم برای همه‌کس و همه‌چیز خوب است به‌جز برای خودم. شیری برای من نبود؛ مطمئنم در آن لحظه فقط گریه می‌کردم که مرا به سینه‌ی پرشیر یک زن برسانند نه آن‌که در گوشم نجوایی را زمزمه کنند، اصلاً وقتی گرسنه‌ای، حوصله‌ی لالایی را هم نداری چه برسد به الفاظی که اصلاً نمی‌دانی چیست.
بجای شیر تَر، .مقدار اندکی شیر خشک برایم تدارک دیدند. بزحمت زنده ماندم ظاهراً تا پای مرگ هم رفته بودم. تهیه‌ی شیر خشک در آن اوضاع اسفبار مالی شبیه معجزه بود که شد سهمیه‌ی شبانه‌روزی‌ام در دو شیشه‌ شیر پلاستیکی! ولی سهم شبانه‌ام را خواهرم می‌برد و قایمکی زیر حجابی بنام پتو نوش جان می‌کرد. با این‌که بسیار بزرگ‌تر از من بود ولی شیر خشک را زیاد دوست داشت اما من شیر خشک را نه برای دوست داشتن که برای رشد کردن نیاز داشتم!
شیر خشک، حجابی برای شیر مادر است! شیشه هم حجابی برای ظرف پلاستیکی شیر!
×××
خیلی زود بی‌هیچ انتخابی مسلمانی به من تحمیل شد درست از لحظه‌ی به دنیا آمدنم. من نیز شبیه میلیون‌ها آدم در این کشور و کشورهای دیگر، دینم ارثی است. دین موروثی تنها ارثیه‌ای است که به هویت آدم‌ها می‌چسبد. چیزهای زیادی برای به ارث بردن می‌خواستم اما قند و چربی مادرم و دین و مذهب را زودتر از هر چیزی به ارث بردم. هر فرمی که باید پر می‌کردم چه برای تحصیل، چه برای کنکور، چه سربازی و... در آن‌ها پرسش دین هم داشت و در پاسخ می‌نوشتم، اسلام.
×××
سال‌ها پس از مطالعات فراوان، تصمیماتی گرفتم یکی از آن‌ها تعیین تکلیف برای دین بود به این باور رسیدم که در باورم دین هیچ جایگاهی ندارد ولی همچنان در هر فرمی در پاسخ به پرسش دین؟ می‌نویسم، اسلام! شاید از ترس مرتد نشدن است، شاید از ترس پیش نرفتن کارها. شاید عادت همیشگی و نهادینه است شاید هم این حجاب را نشد هرجایی به‌راحتی بردارم.
من این حجاب اجباری را برداشتم اما نه در جامعه، بلکه در خلوت خودم. شبیه خانمی که روسری‌ را هرجایی به‌اجبار روی سر دارد ولی در دورهمی‌ها از سر برمی‌دارد.
اکثرمان خواسته یا ناخواسته مسلمانیم. حتی اگر آنچه هستیم آنچه نباشیم که می‌نویسیم. همه‌ی ما در ظاهر مسلمانیم با این تفاوت که در باطن، نه‌تنها مسلمان نیستیم بلکه به نظر انسان هم نیستیم.
×××
ما مرد‌ها هم حجاب بر سر داریم. ولی فکر می‌کنیم چون سر لخت در خیابانیم پس آزادتریم درحالی‌که به‌اندازه‌ی زنان، لچک اجبارها را بر سر داریم. پیوند این حجم از لچک‌های به هم دوخته‌شده، یک لچک گسترده‌تر است که روی تمام این سرزمین را پوشانده.
حجاب، فقط روسری بر سر زنان نیست؛ حجاب، خودسانسوری نویسندگان است. حجاب، اقتصاد رانتی است. حجاب، دین و مذهبی است که نپذیرفتی ولی بازهم برای پیشرفت کارهایت در هرجایی می‌‌نویسی. حجاب، نوحه‌ي پرسوز مداحی است که داغ فرزند بر دل مردم می‌نهد. حجاب، لباس تقوی نمازخوانی است که چشم روی ظلم می‌بندد بخاطر همین است که حکومت از حجاب زن پا پس نمی‌کشد چون حجاب‌های دیگر هم خواهان برافتادنند!
حجاب، پنهان شدن زیر حقیقت است! حجاب، شیرهایی است که یا موش شدند یا خشکیده‌اند!
حجاب، جلوه دادن طبیعیِ مرگ‌های غیرطبیعی است! ما همه محجبه‌ایم. به اشکال و فرم‌های مختلف. حجاب، چادر بلند و سیاه سکوت ماست روی فریادهای مردم.
www.Soroushane.ir

0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x