من هادی احمدی هستم؛ نویسنده، شاعر و مدرس ITIL.
بهشدت وسواس دارم روی سبک منحصر نوشتن، معنا و پیام!
اینجایی که هستید وبسایت من است؛ وبسایت شاعری بنام سروش که بهمنظور به اشتراکگذاری آثار، ایدهها، مقالات، دانستنیها و تجربیاتم ایجاد شده. هر صفحهاش، داستانی منحصر به فرد دارد و نگاهی عمیق و چند بعدی را داراست که بیپروا نوشتمش؛ از مطالب آموزندهی تخصصی در حوزهی فناوری اطلاعات و ITIL گرفته تا روزنویسهای دغدغهوار، صفحاتی از کتابهایم، اشعار و…
اینجا مکانی است برای کشف، یادگیری و آگاهی؛ شما را از دانستیهایم بینصیب نمیگذارم پس مرا از نظراتتان بینصیب نگذارید. حرفهای تازهای دارم که بسیاری از آنها را نوشتهام و خواهم نوشت. حرفهای مگو، حرفهای بیپروا، تابوهای شکستنی!
بیصبرانه منتظرم تا ببینم این نوشتهها چه کمکی به شما کرده؟
رفتی و از ما بریدی و بگا دادی مرا
آنقَدَر از من کشیدی و بگا دادی مرا
گاو و گاف و گام و گان ما تویی
اهلی دلها رمیدی و بگا دادی مرا
من بدنبالت پریدم تا در آغوش آرَمَت
بیهوا یکجا پریدی و بگا دادی مرا
در گلستان گل کشیدن کار بس بیهودهایست
گل کشیدی و ندیدی و بگا دادی مرا
سنگفرش این خیابانم به زیر ابر تو
قطرهقطره بس چکیدی و بگا دادی مرا
سر به زیرم، سر هوا؟ آخر چرا رفتم بگا؟
لنگها از هم دریدی...
توی کافه نشسته بودیم. گرم صحبت با جوان غرایی شدم که رسید به اینجا:
"از دوستدخترم پول گرفتم، رفتم ماشین دوستدختر دیگهمو سوار شدم تا دوستدختر جدیدم رو ببرم خونهی خالی اون یکی دوستدخترم که رفته بود مسافرت!"
×××
یک لحظه کُپ کردم!
از حجم پُرگره و پیچدرپیچ و درعینحال بامزهای که داشت جا خوردم!
انگار نه یک مثلث عشقی و نه ذوزنقه که یک رابطهی مِش داشت؛ از قرض و ماشین و سفر و نقشه.
اینکه با این پیچیدگی چطور اعتماد ساخته بود...
دیروز یکی از این تینایجرهای دههی هشتادی (دختری ۱۸ ساله)، داشت تلویزیون میدید.
یکهو برگشت گفت:"این خامنهای چه خونوادهدوسته؛ پشت سرش عکس برادرش رو زده به دیوار!"
به عکس خمینی میگفت برادر خامنهای. 🙂
پرسیدم:"اون عکس که روی همهی کتابای درسی هست رو تا حالا ندیدی؟ یعنی نمیدونی عکس خمینیه؟ تموم کتابا حتی تخصصیها هم چیزی نیس جز شعار این نظام؟"
گفت:"دیدم؛ اما برام مهم نبود. فکر کردم برادرشه..."
گفتم: همینکه میدونستی این خامنهایه، باز جای شکرش باقیه. حالا شناخت برادرش دیگه خیلی...
و هزاران مطلب منحصر و یکتا را از این شیدای نوشتن بخوانید….