صفر تا سی سالگی

مدت زمان مطالعه: 34 دقیقه

بازهم مجدداً پس از فارغ‌التحصیلی در مقطع کاردانی، برای ادامه‌ی خدمتم به سربازی رفتم و دوران آموزشی مجدد را در پادگان ثامن‌ائمه شهر مشهد گذارندم. آنجا کنار جوانان دانشگاهی و تحصیل کرده، رنگ سربازی قدری زیباتر می‌نمود؛ پتوهای نو با غذاهای درخور توجه و حمام‌های تمیز باعث شد تا احساس لذت ببرم از شرایطی که نسبت به کرمانشاه داشتم. اولین فرصتی که دست داد سریعاً سراغ شهر توس رفتم تا آرامگاه حماسه‌سرای ایران، فردوسی را از نزدیک ببینم. دیدم توس، نفرین شده! چندین مکان تاریخی هم در میانه‌ی راه را مشاهده نمودم و برای بار اول در زندگی‌ام شعر گفتم؛ البته می‌گویم بار اول، چراکه براستی بار اول بود که بصورت منسجم و یکپارچه سعی در سرودن شعر می‌کردم؛ اما در حقیقت بار اولی که من یک بیت شعر سرودم همان مربوط به سال ۱۳۷۹ بود یعنی زمانیکه کتاب عشق از نگاه واژه‌ها را نوشتم بود و این بیت از اولین اشعارم بود:

عمر نه آنست همه شب شاد شوی/ تا غم نخوری لذت شادی نچشی.

 محمد سلطانی همرزم و همخدمتی من در مشهد، مرا در شناسایی و قالب غزل آشنا ساخت و ایرادات مرا برطرف کرد. در کمتر از ۹ ماه با تشویق‌های برادر کوچک و عزیزم مهدی توانستم تا دیوانی کامل را در تمامی قالب‌ها و اوزان شعری بسرایم. هنوز هم باور ندارم که من چگونه قادر به سراییدن شعر شدم اگر آن را الهام یا القای ذهنی بنامیم بیهوده نیست اما بد نیست که این مصرع را هم داشته باشیم که: لحن غزلگون سروش، معجزه‌ی عاشقی است! آری براستی شاید در عاشقی من معجزه‌ای اتفاق افتاد که مرا قادر به سراییدن نمود.

در همان آسایشگاه با همت و معرفی کتاب توسط دوستم یوسف در عرض کمتر از چند ساعت قریب ۴۰۰ نسخه از باقیمانده کتاب عشق از نگاه واژه‌ها را فروختیم. سیل سربازان دانشگاهی برای خرید و اخذ امضا و سوالات متعدد، مرا در لذتی آمیخته می‌کرد بنام لذت نوشتن! تنها چیزی که مرا در آن هیاهو دلگرم می‌کرد هدفی بود که دوست داشتم اتفاق بیفتد و آن‌ها آرزوی هر نویسنده‌ای است که نوشته‌هایش را دیگران بخوانند و از تأثیر آن‌ها مطلع شود. قصه‌ی جدایی در همان کتاب را خوب یاد دارم که اشک بسیاری را درآورده بود. عده‌ای می‌گفتند تو باید در عشق، جدایی تلخی را حس کرده باشی که اینقدر خوب آنرا بیان کرده‌ای؛ در حالیکه من اصلاً دچار چنین عشقی نبوده‌ام که دردی را کشیده باشم از جدایی‌اش. اینها تماماً بازی‌های شاعرانه من بود با کلمات؛ که هنوز از عهده‌ی آن‌ها به‌خوبی برمی‌آیم. حتی اگر چیزی را تجربه نکرده باشم باز در بیان آن‌ها، احساس قوّت می‌کنم و این برایم لذت بخش بود و هست.

4.3 4 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

10 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Amirho3in
Amirho3in
4 سال قبل

در طول خواندن ’داستانِ من’
لحظه ای سستی و ملامت برایم پیش نیامد.
همانا هرچه میخواندم جذاب تر و من مشتاق تر میشدم .
باشد که در ادامه راه همچنان عاشق و سرزنده بمانی.
آمین

محمد حسن محقق معین

سلام هادی جان

نگاهی اجمالی به تا سی‌سالگی نامه‌ات انداختم. جالب بود.حالا که چهل سالت شده و باشی و بنویسی.بنظرم زندگی را زندگی کردی تا حالا و این موفقیتِ بزرگی است. سروشانه‌ات را نم نم و کم کم خواهم خواند.

زنده باشی و نازنین

قربان
قربان
2 سال قبل

سلام، خوب می‌نویسی ولی هنوز هم با ساده‌نویسی فاصله داری. کامیاب باشی و شادان.

میترا
میترا
2 سال قبل

بسیارزیبا ودلنشین مینویسین آقای سروش

اصغر حبیب پور
اصغر حبیب پور
1 سال قبل

سلام هادی جان
بیوگرافی شما را خوندم داداش کپی همدیگه ایم فقط با یک تفاوت اساسی
شما انجامش میدی مرد عملی من نه
موفق باشی??

error: لینک های همرسانی مطلب پایین هر صفحه هست لطفا به اشتراک بگذارید
10
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x