من هادی احمدی هستم؛ نویسنده، شاعر و مدرس ITIL.
بهشدت وسواس دارم روی سبک منحصر نوشتن، معنا و پیام!
اینجایی که هستید وبسایت من است؛ وبسایت شاعری بنام سروش که بهمنظور به اشتراکگذاری آثار، ایدهها، مقالات، دانستنیها و تجربیاتم ایجاد شده. هر صفحهاش، داستانی منحصر به فرد دارد و نگاهی عمیق و چند بعدی را داراست که بیپروا نوشتمش؛ از مطالب آموزندهی تخصصی در حوزهی فناوری اطلاعات و ITIL گرفته تا روزنویسهای دغدغهوار، صفحاتی از کتابهایم، اشعار و…
اینجا مکانی است برای کشف، یادگیری و آگاهی؛ شما را از دانستیهایم بینصیب نمیگذارم پس مرا از نظراتتان بینصیب نگذارید. حرفهای تازهای دارم که بسیاری از آنها را نوشتهام و خواهم نوشت. حرفهای مگو، حرفهای بیپروا، تابوهای شکستنی!
بیصبرانه منتظرم تا ببینم این نوشتهها چه کمکی به شما کرده؟
گفتم که در آن مراسم عروسی روستایی، هیچ صحنهای یادم نیست بجز ۲ چیز:
۱. دختری لوند، زیبا و قدبلند بنام مهناز که معرکه گرفته بود و داشت میرقصید...
و چیز دوم نیز:
۲. آشی که من هم زدم!
×××
آنانی که محو مهناز شدند دیگر به چیز دوم فکر نکردند. اما مهناز بخشی از ذهنم را ربود نه همهاش را.
همهجا شلوغ بود و همه گرد مهناز خوشگل و لوند جمع شده بودند؛ حتی عروس و داماد! بارها از او خواستند بازهم...
برای اولین بار به یک عروسی روستایی دعوت شده بودیم.
من، طفل حقیری بودم در میان ازدحام مهمانان و میزبانان.
هیچ صحنهای یادم نیست بجز ۲ چیز:
۱. دختری لوند، زیبا و قدبلند بنام مهناز، معرکه گرفته بود و داشت میرقصید و بلند و کفزنان در میان مردان و زنان میگفت:"من زن ملا نمیشم،"
حاضرین میگفتند:"چرا نمیشی؟"
در پاسخ میگفت:"کاری که ملا میکنه آدمو دولا میکنه...، نه نمیشمو نه نميشم."
خلاصه مهناز به هر شغل و شخصیتی یک برچسب سکسی میزد و درنهایت نهفقط...
دوستی در دبستان داشتم بنام کیهان. نسبت به منِ آرام و ساکن، او همیشه در حرکت بود. یک جا بند نمیشد این بچه؛ من نیز به بیبندی او بند بودم.
نامش خاص بود و دوستداشتنی. بجز نام او و روزنامهی کیهان و استاد کیهان کلهر، کیهان دیگری در زندگیام ندیدم!
×××
مقدمهی کصشعری بود برای چیزی که میخواهم بگویم نه؟ 🙂
اما نگران نباشید من استاد ربط دادن گوز به شقیقه هستم.
باید همگی به این باور رسیده باشیم که دیگر در فیزیکِ...
و هزاران مطلب منحصر و یکتا را از این شیدای نوشتن بخوانید….