از روز ازل بدون جرمی بر روی سرم چه ها نوشتند این بخت سیه كه بر من افتاد از بخت همه جدا نوشتند ××× من مهرهی بیقراری مانم در صفحهی خالی از نوازش با هر حركت كه من بكردم گفتند خطا ، خطا نوشتند ××× جرمم حركت در این سیاهی بیآنکه روم به روشنایی من خانهنشینم و چه افسوس در خانهی من جفا نوشتند ××× این صفحهی زشت زندگانی است تا روز ابد كه ماندگار است بیچاره دلم همیشه میگفت آواره مرا چرا نوشتند!؟ ××× هر جا كه لبی به خنده آید صد دلخوش و مست در آن حضورند هر جا كه غمی ز در درآید در خانهی آن مرا نوشتند ××× ناچار روم در این سیاهی بیآنکه بُود مرا پناهی گفتند: “آفرین” را در متن دلم نوا نوشتند ××× خوشحال شدم دمی از این كار گویا كه بُود مرا چو دلدار در بازی آتش و نیازم از قصهی شه گدا نوشتند ××× ناگه به نوای كیش خواندند آندم كه رسیدهام به بنبست گفتم چه عجب چنین سزاوار؟ گفتا كه خموش روا نوشتند ××× گفتم چكنم در این سیاهی با معنی كیش و ذلت و درد؟ گفتا كه در این لحظههایی در فكر همه فنا نوشتند ××× گفتم چه عبث كه بوده بازی ای آنكه كنون تو سرفرازی گفتا كه مخور غصه ای دوست آندم كه تو را دعا نوشتند ××× با ذكر دعا و خواهش و عشق از بیم فنا كه رسته بودم خرسند شدم دمی از این راه چون نسخهای از دوا نوشتند ××× با یك حركت رها شدم من از خیل غم و نوای آن كیش گفتند فریب خوردهای، دوست در بازی تو ادا نوشتند ××× ناگه چو غریب مانده در راه از چاله فتادهام بدین چاه گفتا كه شدی تو مات و افسوس این برد شیرین به ما نوشتند ××× فریاد و غمی ز دل برآمد از بازی تلخ زندگانی گفتند مگو تو كفر و كفران این درد تو از عطا نوشتند ××× گفتم چه عجب عطا نوشتند در صفحهی زشت این اسارت گر فضل و عطا نمینوشتند این بخشش غم كجا نوشتند!؟ ××× با درد به جان چو سازم این دم با زخم اجل به پیكر من؟ گفتند نیاست چاره جز مرگ این زخم تو بیدوا نوشتند ××× این بازی زشت زندگی بود تا روز ابد ز بندگی بود هیهات دلم همیشه میگفت: بیچاره مرا چرا نوشتند؟ www.Soroushane.ir