اشعار سیاه!

مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه

اشعار سیاه!
فرصتی نیست و تا هست سفر باید کرد
توشه بردار و ز افسـانه گذر باید کرد
جز خیــالی نبُود گیــتی و انســان و مــکان
عالمــی را که ازاین نکتـه خبر باید کرد
فکـر و پنــداری دین و خرد و رسـم و رسوم
کُن رها آن‌همه را فکــر دگـر باید کرد
وحشت از سلسله‌ی خواب ‌دل‌آزرده بس است
چشــم دل را به تب نور سحـــر باید کرد
هرچه بر قـاب ضمــیر دل تو بستــه که نقش
همــه را جز به هنرمنـدی به در باید کرد
خالی از هرچه که هست و اثر از هرچه که نیست
شود آنکس که به این قصه نگر باید کرد
دست از آن حوصـله‌ی ماندن و رفتــن بردار
تا به کی چشـم به تقدیر و قمر باید کرد؟
گفتمش اینهـــمه اشعـــار سیه از بر چیســت؟
هرکسی را به چنین خون جگر باید کرد
طعنه‌ای برزده بر من دل بینای سروش
پاسخت را به سرانجام ســـفر باید کرد
www.Soroushane.ir

0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب پایین هر صفحه هست لطفا به اشتراک بگذارید
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x