حیران!

مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه

حیران!
سرگشته و حیرانم چون در تن انسانم
نیمی ز ملائک‌ها، نیمی که ز حیوانم
یک پرسش جانکاهی بر جان و دلم باقیست
تردید دلم بردار از اینم و یا آنم؟
آن ذهن پریشانم گویا که پریزاد است
این دیو تنم دیدی؟ محتاج غم نانم
اندیشه‌ی کاوشگر، مرغی است به‌دام تن
پَر می‌زندش اما در عرصه‌ی زندانم
دریای خروشانم، تا ساحل سربسته
خواهم شکنم ساحل با جوشش طوفانم
آرام نمی‌گیرد این باطن آشفته
از علت حیرانی، خود دانی و می‌دانم
این سرخی سیمایم از رود رگ پُر خون
آندم که از این حیرت یکباره به طغیانم
گه کافر و بی‌دینم، گه مومن درگاهم
گه با گنهی سوزد صد ساله‌ی ایمانم
گفتی نظرت را از، آن نقطه‌ی میدان گیر
خارج تو نخواهی شد از پهنه‌ی میدانم
از نقطه حذر کردم هرجا که کنم آغاز
در حلقه‌ی این میدان، آواره‌ی پایانم!
من دور تو می‌گردم یا دور خودم؟ هی وای
از حلقه رهایم کن، بی جان و پریشانم
هر روز و شبم تکرار از حیرت این افکار
خشکیده شده این لب، من در غم بارانم
یا پرده برانداز و یا جان سروشم گیر
انبار سؤالات است این دفتر و دیوانم
www.Soroushane.ir

0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب پایین هر صفحه هست لطفا به اشتراک بگذارید
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x