سحر!

مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه

سحر!
گــوهــر چشمـان سیه، مـــاه نگهبــان و مُنیر
شمس درخشنده که شد بــر سـر آن روز وزیر
پُــر شده از دفتر دل، جـوهر شب تا به سحـــر
عرصه‌ی پیكار و جدل، جــوهر شب با تــن شیر
صبــح دل انگیــز فـلك، حاصل آن جنگ و نبرد
شب که رود، روز رسد، نور که تابد به ضمیر
تاج اگر بر سر خود می‌نهد آن روز وزیر
هــر دو شهی لایقـــتان، تـــاج درخشـان امــیر
×××
این فلــك از آن شما، عهــد شما خــلق زمـان
اینكه منم شه تو وزیر، جان و دل آرد كه بــه زیر
فاتح و مغــلوب جدل، گاهشمارست و سحر
جنگ و ستیز از سر چیست ای شه و ای روز دلــیر؟
روز به غارت همه برد، نور ز مهتاب ولی
ماه که تسخیر شود، در غل و زنجیر اسیر
شمس نمانَد همه جا، شب که رسد باز چنان
ماه شود شاه اگر می‌رودش در تن قیر
شاهد این جنگ و جدل، دیده‌ی بیدار ســروش
گویم از آن جنگ سحر با غزل از جنس حــریر
www.Soroushane.ir
پانوشت:
بیشتر از ۹ ماه سحر را می‌دیدم که حاصل جنگ بین شب و روز بود و حاصل بین نور و تاریکی. سحر، عشق است! لحظه‌ی سحر در تنگاتنگ جنگ بین شب و روز که همیشه در نگاهم طنازی می‌کردند شد این غزل.

0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب پایین هر صفحه هست لطفا به اشتراک بگذارید
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x