شب!

مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه

فکر نکنید با حافظ مشکل دارم؛ من دل‌بوس و عاشق همه‌ی شاعران هستم؛ پس این بار برویم سراغ یک شاعر دیگر.
“عنصری “از شاعران بزرگ پارسی‌گوی در یک رباعی گفته:
“ای شب نکنی اینهمه پرخاش که دوش / راز دل من مکن چنان فاش که دوش
دیدی چه دراز بود دوشینه شبم؟! / هان ای شب وصل آنچنان باش که دوش “
ماجرای این شعر در #شرنامه از چه قرار است؟
×××
عنصری بلخی یکی از شب‌ها با یارش آمیزش کرده بود. یار در اینجا زن یا مردی است که به “شب “تشبیه شده و ظاهراً همین یار، از چیزی ناراحت است و از دیشب پرخاش می‌کند. خشم و دلخوری یار از این بود که عنصری گوج همان شب نزدش، از هم‌خوابی با یار دیگری گفته بود و یار فعلی، امشب میلی به همبستر شدن با او نداشت؛ و حتماً لابلایی پرخاش‌هایش گفته بود که تو فقط مرا برای کردن می‌خواهی.
عنصری در دل می‌گوید مگر غیر از این است؟ پس در مصرع دوم بیت اول از او می‌خواهد بی‌خیال آن ماجرا(راز) شود لااقل برای امشب. 🙂
چطور؟
با یادآوری یک چیز لذت‌بخش و “دراز” به او.
از آنجایی که کنار یار بودن باعث می‌شود زمان، خیلی زود بگذرد؛ پس “شب دراز “در بیت دوم به معنی شب طولانی نیست. عنصری در بیت دوم تلاش می‌کند آلت درازش یا دراز کشیدن هر دو روی تخت را به یاد یار بیاورد و به او یادآوری می‌کند که بهترست شبیه آن شبی که با من بودی؟ یک بار دیگر این وصال را امتحان کن حالش را ببریم.
×××
رل زدن با چند شب (چند یار) در چندین شب(!) بخوبی در این رباعی دیده می‌شود و از فضایل آن بزرگوار بود 🙂
×××
اگر این شعر، رباعی نبود یک بیت سوم هم می‌داشت که احتمالاً یار، راضی ‌می‌شود و در جواب عنصری می‌گوید:
“تکرار نکن تو راز دل فاش به من / ز آن آب تنت تو بر تنم پاش که دوش. “
www.Soroushane.ir

5 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب پایین هر صفحه هست لطفا به اشتراک بگذارید
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x