طلاق!

مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه

گفت:”آخيش بالاخره طلاق گرفتم. آزاد شدم.”
گفتم:”چند سال باهاش زندگی کردی؟”
گفت:”هشت سال؛ هشت سال تحملش کردم. هشت سال به پاش سوختم؛ هشت سال از عمرم الکی هدر رفت.”
گفتم:”این هشت سال روزاتو چطور سر می‌کردی!؟”
گفت:”هیچی. بیشتر روزا، صبح از خواب بیدار می‌شدم، چایی دم می‌کردم. صبحانه می‌خوردم. بچه‌ام رو تر و خشک می‌کردم. کتاب می‌خوندم، ناهار می‌پختم، کمی می‌خوابیدم، فیلم می‌دیدم، آهنگ گوش می‌دادم، شام می‌خوردم و می‌خوابیدم. گاهی مهمونی می‌دادم، گاهی مهمونی می‌رفتم و گاهی هم مسافرت با پدرومادرم.”
گفتم:”پس دقیقا کجای این هشت سال رو هدر دادی؟ تو که تماما برای خودت زندگی کردی. مگه بقیه چیکار می‌کنن!؟”
گفت:”خب عشق، توی زندگیم نبود.”
گفتم:”عشق ازاین بیشتر؟ که بیشتر روزا، صبح از خواب بیدار می‌شدی، چایی دم می‌کردی. صبحانه می‌خوردی. بچه‌ات رو تر و خشک می‌کردی. کتاب می‌خوندی، ناهار می‌پختی، کمی می‌خوابیدی، فیلم می‌دیدی، آهنگ گوش می‌دادی، شام می‌خوردی و می‌خوابیدی، گاهی مهمونی می‌دادی، گاهی مهمونی می‌رفتی و گاهی هم مسافرت با پدرومادرت!
کاری به طلاقت ندارم اما مطمئن باش عمرت رو الکی هدر ندادی.”
#گفتم_گفت
www.Soroushane.ir

0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب پایین هر صفحه هست لطفا به اشتراک بگذارید
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x