من و خشت!

مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه

گفت:”چون توانی مرا بپزی که نه بسوزم و نه بسازم؟ نه بمیرم و نه ببازم؟ من از خامی گریزانم و از سوختن نیز گریانم. نه تحمل کوره‌ی آتش دارم و نه تحمل سور و ساتش. نه شعله به تو زند لبخند و نه نزد آتش نشسته‌ام خرسند. نه دستت به گِل، نرم شده و نه آتش به دستت گرم. من خِشتم و تو خُشک. چون آهوم، نه مُشک. دست تو ناشی است و دور دهانت آشی. ولی از تو دارم خواهشی. آتشی نیفروز که بمیرم از سوز. کاری نکن که فنا شوم امروز. مرا به حال خود واگذار و به بلدِ کار بسپار. هرچند خوب می‌دانم آدم کاربلد، لَم یَلد و لم یولَد!”
گفتم:”تا تو نخواهی نرم نمی‌شوم؛ تا تو ندانی، کم نمی‌شوم؛ تو شاد باشی در غم نمی‌شوم. تو باد باشی، گرم نمی‌شوم. ته این کوره یا سوختن است یا خامی. یا کامیابی است و یا ناکامی. ولی تو بسوزی من خواهم سوخت؛ تو ببازی من خواهم باخت؛ تو به کوره بروی من نیز با تو خواهم رفت. خودت را به من بسپار حتی اگر بسوزی، که من نیز خود را به تو می‌سپارم حتی اگر بسوزم. نترس که تجربه در شروع است و آفتابش در طلوع. نیستم کاربلد ولی دستم با تو یَلد و با تو یولَد.”
#گفتم_گفت
www.Soroushane.ir

0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب پایین هر صفحه هست لطفا به اشتراک بگذارید
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x