مولانای دلبند شعری دارد جالب؛ حکایت پدری که دختری بالغ و سفت و آبدار و البته نجیب داشت.
[خواجهای بودست او را دختری / زهرهخدی مهرخی سیمینبری]
زَهرهخَدی یعنی: دختری که هم زیبایی زهره را دارد، و هم وقار یا نجابت خدیجه را.
×××
[چون ضرورت بود دختر را بداد / او بناکفوی ز تخویف فساد]
بناکفوی یعنی همشأن نبودن یا بیکفایت؛ و تخویف یعنی خوف و ترس. پس از ترس بگا رفتن دخترش( با تصور غلط از هرز شدن او)، دخترش را به یک گدای بیسروپا شوهر میدهد درحالیکه دخترش نجیب بود.
×××
بااینحال بعدش شروع میکند به پندهای حکیمانه(احمقانه) که دخترم از این یارو حامله نشو که ولَت میکند.
[گفت دختر را کزین داماد نو / خویشتن پرهیز کن حامل مشو]
دخترک قبول کرد اما به یکباره حامله شد و حتی پنج شش ماه این را از پدرش قایم میکرد.
[حامله شد ناگهان دختر ازو / چون بود هر دو جوان خاتون و شو]
×××
پدرش بو میبرد و مینشیند به نصحیت تکراری که مگر نگفتم حامله نشو؟ چرا پذیرای منی آن مرتیکه شدی؟
دخترش میگوید:
[گفت بابا چون کنم پرهیز من؟ / آتش و پنبهست بیشک مرد و زن
گفت کی دانم که انزالش کی است؟ / این نهانست و به غایت دوردست]
×××
پدرش از منبر حکیمانه پایین نمیآید و میگوید آن یارو وقتی ارضا میشود از روی چشمانش میشد بفهمی:
[گفت چشمش چون کلاپیسه شود / فهم کن که آن وقت انزالش بود]
کلاپیسه یعنی لوچ. به انحراف چشم در حالت شهوانی اشاره دارد.
دختر در پاسخ به پدرش:
[گفت تا چشمش کلاپیسه شدن / کور گشتست این دو چشم کور من]
معنی تحتلفظی یعنی تا قبل از اینکه چشمان آن یارو کلاپیسه شده خودم از حال رفته بودم 🙂
×××
همه میگویند این شعر کارزار عقل و شهوت است و دختر نماد شهوت و عقل حقیر است، شوهرش نماد فقر و پدر نماد عقل کل. اما باور من این نیست.
عقل حقیر در حقیقت متعلق به پدرش است که بدون پذیرش درک واقعیت، دختر دستگل و نجیبش را از ترس حرف مردم و از ترس فساد به یک گدا شوهر میدهد درحالی که از ترس رها شدن دخترش نیز مدام از او میخواهد حامله نشود.
این یعنی پدرش عقل حقیر است. چون احتمال مطلقه شدن دخترش را میبیند درحالیکه فکر میکند او را از فساد و حرف مردم دور نگهداشته!
اینکه واقعیت را نبینی و در کارزاری اینچنینی از کسی بخواهی پرهیز کند نقص عقل است.
[نیست هر عقلی حقیری پایدار / وقت حرص و وقت خشم و کارزار]
×××
پس این شعر نکوهش عقل دختر و شهوت او نیست. بلکه دختر، واقعگراست و خوب میداند وقتی آتش و پنبه در کنار هم باشند پرهیز و نصیحت در لحظات احساسی کسشعری بیش نیست. از طرفی او شوهرش است نه دوستپسرش! (چون بود هر دو جوان خاتون و شو)
بعبارتی دختر به پدرش نشان میدهد که اگر تو عقل داشتی مرا از این آتش دور نگه میداشتی؛ و حالا که من شوهر کردم این دیگر شوهر من است.
اگر من کور شدم بخاطر این است که کور بودم (یعنی با چشم پدرش راه رفته)
×××
پس چشم کسی که واقعاً دچاری لوچی یا کلاپیسه شده، نه چشم شوهرش و نه خودش که چشم پدرش بود. نه از شهوت و سکس، بلکه از شهوت خشم و ترس!
عقل، اگر واقعیت را نبیند، کورتر از شهوت است.
#شرنامه
www.Soroushane.ir