هادی احمدی (سروش):

میدان شهرداری رشت که مرکز تاریخ و محل تنفس و زندگی در این شهر به‌شمار می‌آید، جای بیقراری است پر از قرارهای عاشقانه!
پیاده‌رو این میدان، حسابی شلوغ است و در تردد و عبور و پر از آدم‌های جورواجور.
شب‌هنگام، مکانی فوق‌العاده جذاب برای شب‌زیستی مردم و گردشگران است.
درست از خیابانی که میرزا کوچک خان جنگلی خانه‌اش در آن است تا این میدان، حدود چندصد متر فاصله نیست.
×××
آن‌سوی پیاده‌رو، خودرویی نابودشده در دید عموم گذاشته‌اند که روی‌اش نوشته‌: "این سند جنایات اسراییل است"- اشاره به حملات اخیر اسراییل-.
نقطه‌مقابل پیاده‌رو، هیئت عزاداری با صدای باندهای عظیم در حال عربده‌های مذهبی هستند.
دقیقاً این پیاده‌رو، نقطه‌ای از مقاومت در برابر تحمیل دین و مذهب به گوش مردمی است که نمی‌خواهندش.
چراکه این‌سو چیز دیگری در جریان است...
این‌سو، هر قدم چند صندلی محقر هست که عده‌ای روی‌اش نشسته‌اند. محلی برای فرو رفتن در مردم. در زندگی و در هیاهو. پر از موسیقی و دلخوشی‌های کوچک، پر از جنب‌وجوش و باهم بودن زن و مرد با هر ظاهری که دوست دارند... از تین‌ایجرهای سکسی تتودار با سینه‌های کوچک اسفنجی گرفته تا پیرزنان واکردار. از پسران در پی عیاش تا مردان درگیر معاش.
از چایی گرفته تا انواع غذاهای فوتی‌فوری.
گویی یک خیابان را می‌بینی با دو فرهنگ از دو کشور!
×××
دو فرهنگ بودنی که نتیجه‌ی برداشت‌های تحمیلی عده‌ای بی‌هویت است به این مردم و بنام قهرمان تحمیلی مردم!
یکیش میزرا کوچک خان.
میرزای جنگلی در لباس آخوند خیلی خوب با بلشویک‌ها (کمونیست‌های روسی) دست به یکی کرد تا "جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران" را برپا کند به امید توازن قوا و رمانتیسم انقلابی جبهه‌ی مشترک ضد استعمار.
اما بعد از این‌که قدرت گرفت شروع کرد به لگدپراکنی...
و برعکس بلشویک‌ها که خواهان حذف روحانیون و تبلیغ بی‌دینی بودند میرزا می‌خواست دین اسلام را توی کون ایران تا ته فرو کند.
بلشویک‌ها خواهان زدودن دین از سیاست، حاکمیت کارگران، صدور انقلابشان و ضدیت با نظام سرمایه‌داری بودند ولی میرزا فقط می‌خواست با نظام پادشاهی و انگلیس مبارزه کند. تا یک حکومت دینی سر کار بنشاند.
این یعنی میرزا از میراث بلشویک‌ها فقط چیزهای بد یا برعکس را گرفت و در گیلان اجرا کرد:
۱.فرو کردن دین در سیاست
۲.ایده‌ی صدور انقلاب! (که بعدها شد مهمترین رکن ج.ا)
سر همین چیزها بود که با بلشویک‌ها به اختلاف خورد.
هرچند میرزا در نهایت موفق نشد اما اثرات نهضتش در سال ۵۷ عود کرد.
×××
یک فلافلی گفت از ۲۸ مرداد امسال با شهرداری در جنگیم. می‌خواهند به بهانه‌ی سدمعبر، بساط این پیاده‌رو را جمع کنند...
گفت:"من کارگرم و چندسال است که اینجا بساط دارم، اما از آنروز شهرداری در پی نابودی ماست. تاکنون موفق نشده ما را از این محل براند و مدام مقاومت کردیم. شهرداری با کل کسبه و مردم حاضر در این مکان، هرشب درگیری دارد..."
×××
یاد میرزا افتادم، یاد دین در سیاست، یاد نظام کمونیستی، یاد مبارزه با سرمایه‌داری و یاد حکومت کارگران!
گفتمش: بهانه‌ی شهرداری ناگفته پیداست که پوچ است. آنان همچنان دست به کیر میرزا کوچک خان راه می‌روند؛ اگر نیازی به حذف سد معبر در این پیاده‌رو باشد اولین چیزی که باید حذف شود همین بساط هیٔت‌های عزاداری مذهبی است.
سیب‌زمینی سرخ‌شده سفارش دادم و نشستم ساعاتی طولانی به تلاش بی‌وقفه و مظلومیت و بدبختی‌اش نگاه کردم...
×××
میرزا، کوچک بود اما بزرگ رید!
ریدنی که بوی گندش دست از سر مردم و این میدان هنوز برنمی‌دارد...
www.Soroushane.ir


5 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x