کتاب "پادشکننده" را بخوانم یا نه؟!
برویم سراغ خلاصهوضعیت کتاب:
نویسنده: نسیم نیکلاس طالب
دستهبندی از نظر من: زرد قناری!
سبک: خودتجربهنویسی
علت محبوبیت: لافزدنِ هوشمندانه با ادبیات فلسفی و اعتمادبهنفس افراطی!
صفحات: حدود ۵۰۰ صفحه
زمان تقریبی خواندن: حدود یک ماه
موضوع اصلی: شکنندگی، پایداری و پادشکنندگی
نوع محتوا: ترکیبی از فلسفه، تجربهی شخصی و داستانهای جالب افسانهای!
نکتهی مهم: بیشتر نمایش غرور و بازی زبانی یک معاملهگر است تا راهنمای عملی
خواندن برای: کنجکاوی فکری و سرگرمی، نه آموزش علمی یا فلسفه عملی
هشدار: کتاب پر از گزارههای جذاب است، اما واقعیتسنج نیست!
×××
او از چیزی سهپاره بنام شکننده، استوار و پادشکننده یاد میکند درست شبیه اسمش (نسیم-نیکلاس-طالب)!
یک کلمه خلق کرده بنام پادشکنندگی که کسشعری فلسفیطور بیش نیست!
طالب از عدم قطعیت و تصادف حرف میزند، اما با قطعیت کامل از ایدههای خودش دفاع میکند و تجربهی شخصی و ریسک بازار را بعنوان قانون جهان ارائه میدهد. خلاصه اینکه کتابش پر از حرفهای جذاب و جنجالی است، اما بیشتر نمایش غرور و بازی زبانی یک معاملهگر است برای فروش ایده و کتابش تا مانیفست رشد واقعی.
×××
حدود یکماه طول کشید تا این کتاب را بخورم.
نسیم نیکلاس طالب، سهگانهی شکننده، استوار و پادشکننده را به میان آورده درست شبیه اسمش! نسیم شکننده است، نیکلاس استوار و طالب، پادشکننده!
او کلمهی پادشکنندگی Antifragile را به ادبیات افزوده درحالیکه هر چیزی، شکننده است و در بهترین حالت، فوقش با شناسایی نقاط آسیبپذیر، پایدار و استوار میشود نه پادشکننده! چراکه آن چیز از شکنندگیهایش پایدارتر و استوارتر یا قویتر نخواهد شد فقط شکنندگیهایش ازبین رفته پس استوار میشود نه پادشکننده!
ولی او میخواهد از سطحِ مقاومت فراتر رود؛ میخواهد چیزی را نشان دهد که نهتنها از آسیب نمیشکند، بلکه با آسیب قویتر میشود. اما همین واژه پادشکننده، در بنیانِ خود، تناقضی زبانی و هستیشناختی دارد. در جهانِ واقع، هر چیز مادّی یا زندهای، بهنحوی شکننده است. میتوان آن را مقاوم کرد، پایدارتر یا انعطافپذیرتر ساخت، اما هیچ چیز، با شکستن، از شکستن مصونتر نمیشود. شکنندگی، خاصیتِ بنیادیِ ماده، بدن، ذهن و نظامهاست؛ و پایداری، فقط مدیریتِ موقّتِ همین شکنندگی است.
پس چیزی بهنام «پادشکننده» در جهانِ فیزیکی و زیستی وجود ندارد؛ چیزی که طالب آن را پادشکننده مینامد، در واقع همان سیستمِ تطبیقپذیر است سیستمی که در مواجهه با خطا، اصلاح میشود، نه اینکه نیرو مشددی بگیرد. او پویاییِ اصلاح را با قهرمانیِ رنج اشتباه گرفته!
در فلسفهی او، شکست نه تنها آموزگار، که زادگاهِ قدرت است؛ اما این یک رمانتیسیسم نیچهایِ بازاری است. در واقع، هیچ چیز از زخم قویتر نمیشود، بلکه از شناختِ زخم و پرهیز از تکرارش است که استواری یا درستتر شکستناپذیری میزاید.
×××
او ایدهای را مطرح کرده و میداند هرچقدر این حرفش مورد انتقاد قرار گیرد کتابش پرفروشتر میشود بعبارتی با طرح یک موضوع غیرعلمی سعی دارد بگوید:"دیدید؟ حتی کسانی که مرا نقد کردند من از نقدشان سود بردم پس من پادشکنندهام!" من نیز با این نقد شاید به دیده شدنش کمک میکنم اما تبلیغات منفی همیشه بارخورد مثبت ندارند!
طالب خودش نمونهی کامل تناقضیست که میسازد. او تئوریی غیرعلمی را بعنوان نظریهای علمی عرضه میکند، و بعد، وقتی دانشمندان آن را به باد نقد میگیرند، میگوید: دیدید؟ نقدتان مرا قویتر کرد! پس تئوریام درست بود. این همان خودایستاییِ متافکری است: که با هر ضربهای، خود را اثبات میکند.
در واقع، پادشکنندگی برای او فقط یک نظریه نیست، بلکه یک ترفند تبلیغاتی است: او میداند که با ساختن مفهومی مبهم و تحریکآمیز، جامعهی دانشگاهی و علمی ناچار به واکنش میشود، و همین واکنش، سوخت موتور شهرت اوست.
به بیان دیگر، طالب در میدان اندیشه همان کاری را میکند که معاملهگر در بازار میکند: روی نوسان شرط میبندد. چراکه او یک فعال بورس هم بوده! او میفهمد که حتی نفرت، سرمایه است. پس کاری میکند که نقدها نیز در خدمت برند او باشند.
کتابش به همان دلیلی پرفروش میشود که رسواییهای چهرههای عوامفریب در سیاست، آنان را محبوبتر میکند: چون مردم عاشق دیدن شکستنِ قواعدند.
×××
طالب چیز ننوشته تا حقیقتی را برملا کرده باشد بلکه پشت حقیقت با یک نوسان پنهان شده. بعبارتی او نوسان خودش را میفروشد! او همانقدر به فلسفهاش وفادار است که یک سفتهباز به کارخانهای که سهامش را خریده؛ بهمحض سود، از آن خارج میشود.
نظریهی پادشکنندگی برای او نه راهی برای فهم جهان، بلکه محصولی برای مصرف در جهان بیفهمی است.
۵۰۰ صفحه زور زده تا این پادشکننده را جا بیندازد. خود را فیلسوف و البته پادشکننده میداند…
کتابش نکات خواندنیی دارد که البته سعی کرده گوز را به شقیقه ربط دهد شبیه کارهای که من میکنم.
اما آیا پادشکنندگی وجود دارد؟
×××
اینکه تزریق کمی ناپایداری به یک چیز پایدار یا شکننده، سبب پادشکنندگیاش میشود علمی نیست؛ چراکه او اثر پروانهای را نادیده میگیرد وقوع یک پیامد ولو اینکه کوچک باشد میتواند در مدت زمانی، خطا یا حتی فاجعه خلق کند. ولی وی برعکس میگوید از رنج نرنج که گنج بهمراه دارد. دارد میگوید آنچه مرا نکشد قویترم میکند. (کپی ایدهی نیچه) از نوسان سود ببر،از آشوب منتفع شو و از نابسامانی استفاده کن!
از دید علم پیچیدگی، هر سامانهی پویا در معرض نوسان، ممکن است بجای قویتر شدن، بطور غیرقابلپیشبینی فروبپاشد. این همان چیزیست که نظریهی اثر پروانهای (Butterfly Effect) توضیح میدهد که: در سامانههای حساس، تغییر کوچکی در ورودی میتواند فاجعهای در خروجی پدید آورد.
بنابراین، تجویز «نوسانِ ولو کنترل شده یا نشده» یا «بیثباتیِ عمدی» میتواند نه موجب پادشکنندگی، بلکه علتِ فروپاشی شود.
طالب میخواهد از آشوب تغذیه کند، اما فراموش میکند که آشوب، مرزی ندارد. او میگوید: بگذار کمی شوک وارد شود تا بدنت یا سیستم رشد کند. ولیکن جهان به «کمی» گوش نمیدهد؛ جهان بهمحض تماس، میتواند «همهچیز» را درهم بشکند.
در سطح فلسفی نیز، ایدهی او در واقع بازنویسیِ همان گفتهی مشهور نیچه است: که میگفت آنچه مرا نکشد، قویترم میکند.
طالب فقط آن را در زبان مالی و علمی بازبسته است. اما همان ایرادی که بر نیچه وارد است، بر طالب هم هست: نه هر زخمی درمانگر است، نه هر رنجی آموزگار. گاهی آنچه تو را نکشد، میتواند تا پایان عمر علیل یا ناتوانت کند.
×××
طالب رنج را به کالایی رشددهنده بدل میکند؛ کاری که ادیان و فلاسفهی باستان کردهاند. کتابش البته نوعی مکدونالدِ فلسفهی نیچه: بستهبندیشده، قابلمصرف و برای مدیران والاستریت.
درحالیکه رنج، اگر معنا نگیرد، فقط فرسایش است. و نوسان، اگر جهت نداشته باشد، فقط بیقراری است. بعبارتی چه رنج چه نوسان باید قابل پیشبینی و معناپذیر باشد تا تزریق شود و کاری بکند وگرنه اتلاف محض است!
دارد میگوید میشود روئینتن شد حال آنکه آشیل با تمام روئینتن شدن از پاشنه خورد! میگوید اقتصاد، علم نیست؛ (یاد خمینی افتادم که میگفت اقتصاد مال خر است!) طالب اوضاع ایران بعد از اقتصاد مال خر است را شاید مطالعه نکرده 🙂
او بشدت علم اقتصاد را نکوهش کرده و حتی بکارگیری آنرا در سیاست، چیز احمقانهای میداند. اقتصاد را پیشبینیناپذیر و مدلها و نمودارها را چیز چرندی میخواند. او با اقتصاد ایدئولوژیک میجنگد، اما علم اقتصاد را هم بههمراهش میسوزاند؛ البته که او درست میگوید که مدلهای اقتصادی اغلب از واقعیت بریدهاند ولیکن از اینجا نتیجه میگیرد که اقتصاد علم نیست؛ در حالیکه مشکل، علمزدگیِ اقتصاد است، نه اصلِ علم.
طالب چون از ریاضیات سوءاستفاده دیده، با خودِ ریاضیات دشمن میشود. این مثل آنست که از پزشک بد، نتیجه بگیریم پزشکی خرافه است و بسیار هم گفته و حتی پزشکان تجربی را عمود بر پزشکان میداند.
طالب میگوید آینده اساساً پیشبینیناپذیر است، پس مدل نساز.
او با اصل استراتژی میانهای ندارد درحالیکه بدون نقشه راه و بدون مدل، ما کوریم؛ او ساخت Big Picture 1 یا تصویر بزرگ برای مخاطب منع میکند اما برای خودش تجویز کرده!
همهی کنشهای انسانی (از عشق تا تجارت) مبتنی بر پیشبینی است؛ حتی اگر درست از آب درنیاید، ما نمیتوانیم دست از تصور آینده برداریم، فقط باید پیشبینیهای خود را خودانتقادیتر کنیم ولیکن او بجای اصلاح میگوید از آن باید گریخت درحالیکه پیشبینی زلزله و سیل و حوادث محتمل یک برآیند علمی اثبات شده است.
×××
این مرد همهچیز را با تصادف توضیح داده، که خود نوعی جزماندیشی قطعی است و نه تصادفی و نسبی! یعنی طالب میگوید جهان بر مبنای تصادفها و نوسانهاست، نه قواعد. اما اگر همهچیز تصادف باشد، هیچ فهمی ممکن نیست. او با افراط در بینظمی، در نهایت، نظم پنهان اندیشه را هم انکار میکند؛ در حالیکه خودِ او با نوشتن و استدلال، درون همان نظم فکری حرکت میکند.
تجربهگرایی طالب به پوپولیسم فکری نزدیک است آنچنانکه وقتی میگوید اقتصاددانان احمقاند چون درکی از وقایع ندارند و این بنوعی همان نگاه عوامپسند خمینیوار را بازتولید میکند: تحقیر «دانش» و ستایش اهمالکاری و تجربهی زیسته؛ حال آنکه تجربهی بدون نظریه، کور است؛ و نظریهی بدون تجربه، لنگ.
×××
من خیلی فکر کردم که آیا افزودن نویز تصادفی به سیستم پایدار سبب پادشکنندگی میشود؟
او میگوید پادشکننده یعنی چیزی یا کسی که از آبگلآلود ماهی بگیرد یا کسی که از نابسامانی و تصادفی بودن نفع ببرد. یعنی نه تنها در برابر نویز تصادفی نشکند و نه تنها پایدار بماند که خود را ارتقا و حتی بهبود دهد…
از در و دیوار هم مثال قرض کرده تا بگوید حتی تزریق آشفتگی و هرج و مرج در یک سیستم حمکرانی سودآور است اما فراموش میکند حتی یک نارضایتی میتواند دمینووار حجم عظیمی از نارضایتی مردمی را رقم بزند.
بجای آنکه بگوید موارد آتشزا را دور کن میگوید نبود آتش باعث انباشت مواد به شدت آتشزا میشود! پس اگر جنگلی آتش گرفت خرسند باش که جنگل مقاومتر و جنگلتر میشود! شما یک جنگل آتش گرفته را نشانم دهید که مقاومتر است.
حتی میگوید لبنان با وجود جنگ و بی ثباتی سیاسی یک کشور برآمده و شکوفاست؛ فکر میکنم زیادی در توهم شکوفایی است یا توی دستهی حزباللهست. لبنان هنوز هم که هنوز است شکوفا نشده و بیروتش دیگر عروس خاورمیانه نیست.
نسیم با باشگاه رفتن و هالتر زدن، دارد میگوید بجای وزنه زدن طبق برنامه، برو یک وزنهی سنگینتر بزن تا بدنت نسبت به این نوسان رشد کند. درحالیکه همین نوسان اندک، اگر نریند توی تاندونهایت، میتواند باشگاهزدهات کند!
طالب از «پادشکنندگی» ایدهای اغواگر میسازد: اینکه هر چیزی که مورد تایید اوست در معرض نوسان و ضربه قرار گیرد، قویتر میشود. اما در واقع: این گزاره فقط در برخی حوزهها صادق است آنهم بشکل استوار شدن نه پادشکننده شدن! ولی او این قانون را به چیزهای بیشتری تعمیم میدهد و آن را بدل به نوعی فلسفهی زندگی میکند، درحالیکه بنیان تجربیاش محدود است.
نوسان رشد نمیآورد؛ گاهی حتی ویرانی میآورد. و در بهترین حالت یک نوسان فقط امکان پایداری را از آن نقطهی آسیبپذیر ممکن میکند!
طالب بیاعتماد به عقل نظری است و به «تجربه و ریسک زیسته» پناه میبرد، ولی این ضدعقلگرایی خودش نوعی دگماتیسم جدید است.
پادشکنندگی با طبیعت بشر یکی نیست. ولی طالب فرض میگیرد که انسان، مانند عضله یا سیستم بازار، وقتی در معرض استرس قرار میگیرد، قویتر میشود.
اما ذهن انسان از لحاظ روانشناختی همیشه پادشکننده نیست: ضربههای مکرر میتوانند نه رشد، بلکه فرسودگی، افسردگی یا بیاعتمادی تولید کنند. بنابراین قیاس بدن و روان با بازار یا سیستم زیستی، قیاسی ناقص است.
او تفاوت میان انسان زنده و مدل ریاضی زندگی را نمیبیند.
طالب با لحن ضدروشنفکری به تئوریپردازان میتازد و خود را مرد میدان و خطر میخواند. کرده توی میانگین و تخت پروکروستس؛ اما همین موضع، خود یک نظریهی کلان دربارهی زندگی است؛ یعنی همان چیزی که انکارش میکند.
او از فلسفهی علم فرار میکند تا فلسفهای دیگر بسازد، فقط با زبانی تندتر و تجربیتر.
پادشکنندگی او در عمل به شکلی از "ریسکپرستی" میانجامد. در سطح روانی، این ایده میتواند افراد را به سمت «آشوبطلبی اخلاقی» سوق دهد: هرچه بینظمتر، بهتر!
اما جهان به هرجومرج نیاز ندارد؛ بلکه به توازنِ میان ثبات و نوسان نیاز دارد. زندگی، شاید نه شکننده است نه پادشکننده، بلکه «پوینده» است در رفتوبرگشت مداوم بین نظم و بینظمی.
×××
طالب مردی است ضد فناوری و ضد فناوری اطلاعات؛ حتی میگوید فناوری سبب کند شدن تحویل پروژهها میشود!
درحالیکه پشت رایانه از خطرِ فناوری مینویسد ولی پروژهی نوشتن و چاپ و فروش کتابهایش را دنبال میکند!
میگوید فناوری اطلاعات، بجای تسریع، پروژهها را کند کرده؛ چون ما را گرفتارِ گزارش، داده، نمودار و بیعملی کرده. اما این گزاره بیشتر شبیه شکوهی یک پیرمرد از جوانیست که دیگر نامه نمینویسد، پیامک میدهد.
درواقع طالب از «ابزار» نمیترسد، از میانجیها میترسد؛ از هرچیزی که بین انسان و واقعیت فاصله انداخته. ولی جهان امروز بیمیانجی نیست، و هر کوششی برای حذف میانجی؛ خود به میانجیی تازه بدل میشود؛ مثل کتاب خودش که با تبلیغات دیجیتال پخش شده!
شاید باور نکنید حس میکنم او یکی از این ارزشیهای جمهوری اسلامی است با آموزههای ایدئولوژیک!
×××
میگوید هرس کردن درختان آنان را قویتر میکند! درحالیکه هرس کردن یک درخت شکننده، آنرا از شکست و عدم پایداری نجات میدهد نه اینکه پادشکنندهاش کند!
در واقع، هرس کردن نوعی مدیریت شکنندگی است، نه نفی آن. باغبان، با پیشبینیِ آسیب احتمالی، به درخت کمک میکند تا در معرض خطر نابودی قرار نگیرد؛ یعنی دقیقاً همان کاری را میکند که طالب در نظریهاش نفی میکند: پیشبینی و پیشگیری. قوی شدن درختان بر اثر هرس کردن شبیه شعار جمهوری اسلامیست که میگوید: تحریم و مشکلات، فشارها، مردم و انقلاب را پخته و قویتر میکنند. 🙂
×××
او با نفی فناوری، چیزهای ابتدایی را پادشکننده می داند مثلاُ کاغذ در برابر تبلت؛ در حقیقت دارد از «ادارهناپذیری زندگی» دفاع میکند، اما این ادارهناپذیری، اگر در سطح سیستمهای واقعی پیاده شود، نه پادشکنندگی میآورد، بلکه ناتوانی در سازمانیافتن را بازتولید میکند.
ایدهی او مثل این است که: هکرهای کلاهسفید باعث قویتر شدن سیستم میشوند؟ تناقض است!
سیستمی که نفوذپذیری داشته باشد و آنرا در معرض هکرها بگذاری قویتر نمیشود بلکه فقط شاید دیگر شکننده نیست و در بهترین حالت پایدار فقط باقی میماند؛ سیستمی که هر بار نفوذ میشود و بعد وصلهای بر آن میزنند، قویتر نمیشود؛ صرفاً وصلهپوشتر میشود؛ چیزی شبیه سیستمعامل پرپچ ویندوز! یا مثل بدن بیماری که با هر حملهی ویروس، دارویی جدید میخورد اما هیچوقت سالم نمیماند. پس هکر سیستم را قویتر نمیکند، فقط نشان میدهد که سیستم از آغاز ضعیف طراحی شده است.
همانطور که بیماری، بدن را نیرومند نمیکند، بلکه آن را مجبور میکند برای زنده ماندن، انرژی از جای دیگری قرض بگیرد.
دیدگاه کلی من نسبت به ایدهی طالب این است: هیچ سیستمی نمیتواند به معنای واقعی از ضربه قویتر شود، فقط شکل شکستش عوض میشود. پادشکنندگی همان استواری است همان درزگیری آسیبپذیری است و چیز والیتری نیست. حتی این استواری نیز موقتیست، نه ذاتی و نه دایمی. (مگر یک چیز نادر خارج از فهم جهان فعلی که آنهم برای حفظ نسبیت میگذاریم بماند!)
چیزی ممکن است در یک بازه از فشار دوام آورد و نشکند، ولی فشار بیشتر یا از نوع دیگر و فشار در زمان و یا حتی خود زمان بدون فشار نابودش میکند. پادشکنندگی، در اصل فقط سازگاری و استواری، انعطاف، رفع خطا و پایداری است و طالب اسم جدیدی گذاشته روی مفهوم کهن سازگاری، قوی و تابآوری.
نیچه، هراکلیت و حتی بودا قرنها پیش گفته بودند که رنج سازنده است و اسباب رشد. ولیکن هر رشدی هزینهای دارد؛ رشد در یک نقطه، شکست در نقطهای دیگر است. برای قوی شدن در برابر چیزی، بخشی از انرژی یا توجه از چیزهای ديگر گرفته میشود یعنی رشد در يک محور، شکنندگی در محور دیگری خلق میکند.
چون طالب بیشتر رو بدن و باشگاه و هالتر زووم کرده من نیز تایید میکنم که بله باشگاه رفتن، رشد عضله را بهمراه دارد اما نه به تنهایی! عضلهسازی فرایندی ناشی از فشار صرف به عضله نیست؛ عضلهسازی یا رشد عضلات فرایند ترمیم پارگی با هجوم پروتئین به نقاط آسیبدیده است. بعبارتی بدون زمان و ریکاوری و بدون تغذیه و تعادل هورمونی رشد اتفاق نمیافتد و حتی اگر فشاری ولو آسیب کنترلشده وارد کنی بدتر عضلهسوزی هم میشود! ازطرفی دیگر نیز همزمان ضعف در نپرداختن به ابعاد دیگر بدن و ذهن را بهمراه دارد و ضعف در توازن و زیرساختها را دارد که میتواند اثر معکوس داشته باشد. درنتیجه اگر فرض بگیریم زیرساخت هم فراهم شده رشد عضله یعنی اینکه تو اکنون دیگر شکننده نیستی و تا مرز پایداری و استواری در عضله آمدهای اما پادشکننده نخواهی شد. و بدتر اینکه این رشد یعنی شکست در ابعاد دیگر! همان دوساعتی که باشگاه میروی دو ساعت مغزت را پرورش نمیدهی با خواندن یک کتاب!
پس چیزی بنام پادشکنندگی بنظرم وجود ندارد. و این یک لفظ انتراعی و ساختگی بیش نیست.
جهان پر از تصادف و بیثباتی است؛ بله این گزاره صحیح است؛ ولی مصداق پادبودن نیست. در جهان واقعی، هر چیزی در نهایت شکننده است: بدن انسان، استخوان، عضلهی باشگاهی یا خانگی، کتاب کاغذی یا دیجیتالی، شرکت بزرگ یا استارتاپ کوچک، دولت متمرکز یا نامتمرکز، اقتصاد دستوری یا علمی، تمدن و حتی ستارهها و سیارات و...هیچ چیزی از فشار بینهایت سود نمیبرد؛ فقط تا یک آستانهی محدود تحمل دارد. پس از آن، یا میشکند، یا فرو میپاشد و یا تحلیل میرود..
×××
همچنان که خودش میگوید او برای هیچی اسم گذاشته این هیچی همان رنگ "آبی" نیست که قبلاً اسمی برایش نبود این هیچی حتی با داشتن اسم ساختگی آقای طالب بازهم هیچی است! بگمانم فقط یک اسم تخمی خلق کرده تا کتاب و ایدهاش جدید، عجیب و پرفروش شود. او خیلی خوب توانسته به این هدف هم برسد اما آنچه نوشته درست نیست.
نسیم، خانم نیست یک آقای هنرمند لبنانی است ولی اشراف زیادی به تاریخ ندارد و بیشتر علاقمند به افسانههای یونانی و باستانی است؛ حتی ظهور جمهوری اسلامی در نوسان سقوط پهلوی را سود میانگارد!
او بشدت توانمندست در افسانهسرایی. بااینکه مسیحی است اما از علیبنابیطالب یاد کرده. نمیدانم این از سانسور و ترجمه است یا واقعاً توی اصل کتابش هست؟ شاید هم چون این نیز سه بخشی است و چون کلمهی طالب دارد آن را بخودش مرتبط کرده. البته حضور حزبالله لبنان و تبلیغات شیعهگری را بر نیکلاس طالب نباید نادیده گرفت. احتمالاً آن جملهای که از علیبنابیطالب نقل کرده روی درودیوار یا پرچمهای حزبالله دیده 🙂
×××
او از عدم قطعیت حرف میزند اما چنان با قطعیت از ایدهاش دفاع میکند که خود، نمونهای از همان شکنندگی معرفتی است که نقدش میکند!
طالب از «تصادفات» و «ابهامات» میگوید، اما گویی میخواهد آن را در قالب گزارهای قطعی و نظریهای نهایی بفروشد. تناقض جالبی است: مردی که میگوید «هیچ چیز قطعی نیست»، اما با لحنی قاطع مینویسد «تنها راه رشد، پادشکنندگی است».
درواقع او در دام همان چیزی میافتد که بهزعم خودش دشمن آن است؛ توهم کنترل و یقین.
او از شکاکیت سخن میگوید اما بهشدت درگیر ایمان به ایدهی خودش است. کتاب پادشکننده بیش از آنکه مانیفست فلسفیِ عدم قطعیت باشد، نمایش غرور و بازی زبانیِ یک معاملهگر بازار مالیست که میخواهد تجربهی شخصیاش را به قانون جهان تعمیم دهد.
میتوان گفت:
نسیم از عدم قطعیت، قطعیت جدیدی ساخته. از شکنندگی، دینِ پادشکنندگی. و از تصادف، نظام فکریِ منظم و پیشبینیپذیر خودش را.
×××
در جایی گفته: باد شمع را خاموش میکند اما آتش را شعلهور! او از وابستگی به زمینه حرف میزند درحالیکه آتش نتیجه است و شمع یک زمینه است و باد خاموشش میکند. پس آتشی که شعلهور میشود با باد، آتش یک کندهی درخت است یا چیزی شبیه آن و هیچ شمعی با باد شعلهور نمیشود.. بعبارتی هر آتشی از باد نفع نمیبرد بلکه باد به نسبت وابستگی به زمینه، کنش و نتیجهی متفاوتی دارد.
در یک کلام او نه دانشمند است نه اقتصاددان و نه فیلسوف؛ بلکه یک معاملهگر شومن است در پوست بازی(!) نویسندهی تیز و بز، که خوب بلد است چیز کم اما جنجالی را مطرح کند که بیشتر ثمر داشته باشد؛ چون باور دارد کمتر، بیشتر است؛ درست شبیه سلبیرتیها یا برندها که با تبلیغات منفی دنبال دیده شدن هستند!
چرا به نقد این کتاب علاقمند شدم؟ چون حقیقتاً دست گذاشت روی چیزی که سالها داشتم با آن درگیر بودم: اینکه رنج، گنج نیست! رنج معنادار شاید سازنده باشد آنهم در یک بُعدی خاص و نه در تمام ابعاد. من جملهی نیچه که میگفت آنچه مرا نکشد قویترم میکند را بهشدت رد میکنم.
طالب خان، ماهی گرفتن از آب گلآلود و تحمیل رنج را توجیه میکند؛ بااینحال نسیم بخوبی اثر عمر خودش را خلق کرده؛ دمش گرم!
خب آخرش؟ این کتاب را بخوانم یا نه؟
از نظر من خواندن هرکتابی ارزش دارد فقط اگر وقتش را داشته باشی. این نقد، دیدگاه من است و اصراری بر صحت آن نیست و صرفاً برداشت من از نوشتههای نویسنده است.
