باور کنید دلم شديدا گرفته؛ ناراحتم از دست خودم.
خود را سرزنش میکنم که کمتر بنویس. کم بنویس! همه فکر میکنند خودنمایی میکنی یا آب و دانت کم است یا گرسنهای و یا ماتحتت میخارد! بنویسی که چه شود!؟
آخر پسر بد، سری که درد نمیکند را دستمال میبندند!؟ اما سرم درد میکند، از کجفهمیها، از خونهایی که گویی بیهوده ریخته شد، از همکاران قدیمی و جدید و همدانشگاهیهایم و اکثر آدمهایی که میشناسم. چقدر بیخیالیشان جالب است. چقدر آرامند. انگار نه انگار که صدها نفر کشته و هزاران نفر در حبساند.
از روز نخست دم نزدند تا حالا. با اینکه قبلا آلت تناسلیشان را چنان در شبکههای اجتماعی فرو کرده بودند که بیرون کشیده نمیشد.
میترسم آنان بعدها کارهای شوند شبیه همینهایی که اکنون کارهای هستند و گند زدند به مملکت. آدم بیخیال، بیخیال میماند!
مردم، چوب بیخیالی حاکمان را میخورند.
مرده، که مرده. این زندهها هستند که خود را دور از همه چیز نگه داشتند تا به وقتش از خود رونمایی کنند...
×××
آنان واقعآ نمیدانند کسانی که در حبساند بیگناهند!؟
شاید یک روز بازداشت یا حبس نکشیدند و نمیفهمند چقدر تلخ است روزها و شبها را در کنج قفس بودن و به انتظار نشستن. آن هم برای گناه ناکرده!
بسیاری رفتند به خیابان و بسیاری نرفته، بازداشت شدند. برای من و تو رفتند و گفتند. برای من و تویی که شهامت نداشتیم پشتشان دربیاییم...
×××
نه حق با شماست برای من و تو نبود، برای خودشان بود. من و تو هیچ نیازی به این کارها نداریم. هم نان داریم هم آب و هم سرمان درد نمیکند.
اما پس چرا سر من درد میکند!؟
#مهسا_امینی #آرین_مریدی
www.Soroushane.ir