توی محل، لفظ “او خیلی مادرقحبهاست” زبانزد بود؛ با حذف "ر" و تلفظ “مادقحبه!” البته این، فاحشگی مادر طرف یا فحش ناروا را نمیرساند، بلکه یکجور تعریف و تمجید و یک صفت معکوس بود. مادقحبه یعنی یک مادهی معروف و زرنگ؛ یعنی آخرین دانای روی زمین و ختم کلام بودن و زیرکی آنکس.
گاهی ما به طرف این صفت را میچسباندیم که البته اعتراف ما به عجز در برابر توانایی و دانایی او بود؛ و گاهی خود طرف با افتخار تمام اذعان میکرد که “خیلی مادقحبهاست” 🙂 پس کسی که مادقحبهاست یعنی آخرین است و ته همهچیز؛ فصلالخطابترین است و یقیناً بعد از او، مادقحبهی دیگری نخواهد آمد.
فلاسفه، پیامبران، دانشمندان و افراد بسیار زیادی هست که خود را آخرین دانای زمین و زمان میپنداشتند؛ این توهم دانایی و ختم کلام بودن از کجا میآید؟ این وهم آخرین بودن از کجا سرچشمه گرفته که هگل معتقد بود که فرآیند تاریخ به تحقق عقل مطلق میانجامد و فلسفهی او نمایانگر تحقق این عقل است؟
چرا مارکس بنوعی خود را آخرین نظریهپرداز در زمینهی تحلیلهای اجتماعی و اقتصادی معرفی کرد و مدعی شد که تحلیلش از تاریخ و جامعه، پاسخ نهایی به تناقضات اجتماعی است؟
نیچه چرا با عبارت “ابر انسان” خود را انسان فوق انسان میدانست؟
چرا زرتشت، مسیح، محمد، پیامبر اسلام و بهاءالله، پیامبر بهایی خود را آخرین پیامبر و کتابشان را کاملترین اثر برای هدایت و نجات بشر نامیدند؟
چطور است که همهی اینان در بهترین حالت یک نظریهپرداز بیش نبودند و نه توان هدایت بشریت را داشتند و نه اعجاز پیشگویی؟ اما خود را عقل کل زمین و زمان میدانستند؟ مگر نه این است که در بهترین حالت نظریات علمی دانشمندان هم رد شده یا اصلاح و یا تغییر یافته؟ مگر غیر این است که فقط آنان با تمرکز بر سلسله باورها و تجربیاتشان، نشستهاند به قضاوت و بیان دیدگاهشان در زمان و مکانی که در آن میزیستهاند؟ پس چرا خود را آخرین میدانستند؟
اگر این افراد آخرین یا کاملترین دانای روی زمین بودند که هزاران سال پیش باید متوقف میشدیم؛ در آنصورت باید چشم به دهان یک اسکلت میدوختیم که قرنها پیش چیزی از دهانش بیرون آمده و تا ابد پابرجاست. که البته بسیاری از پیروان و رهروان این آخرینها هنوز چشم به دهان یک اسکلت دوختهاند.
×××
معرفی خود بعنوان آخرین و کاملترین دانای روی زمین، ادعای بزرگی است، بخصوص از سوی دانشمندان و فلاسفه. هرچند پیامبران نیز خیلی خوب این ادعا را تقدسوار مطرح کردند و گاه از سوی پیروانشان که چنین ادعاهای واهی را بسط داده شد. میتوان دلایل گوناگونی در زمینههای مذهبی، تاریخی و اجتماعی برای چنین پیامدی یافت که جای بحث دارد:
برخی از فلاسفه، متوهم بزرگاندیشیاند و برخی بزرگاندیشند اما توهم فراانسانی داشتند؛ در اکثر ادیان نیز، آخرین پیامبر یعنی کسی که پیامش کامل و جامع است و نیاز به اصلاح یا تکمیل توسط دیگران یا پیامبران بعدی ندارد؛ بعبارتی یعنی از قبل و بعد کاملتر است بعبارتی از After/Before هم کاملتر است.
بطور مثال زرتشتیان معتقدند که زرتشت، پیامبر نهایی در یک دوره از تاریخ الهی است که احکامش راهنمای بشریت تا ظهور "سوشیانت" یا منجی نهایی خواهد بود؛ برخی بر این باورند که زرتشت این واژه را به تلویح برای اشاره به خودش بهکار برده.
در مسیحیت نیز، بسیاری از فرقهها عیسی مسیح را بعنوان آخرین پیامآور الهی برای نجات بشریت میدانند.
همچنین پیامبر اسلام نیز خود را خاتمالنبیین یا خاتمالنبیا نامید و معتقد بود که با آمدنش پیام خداوند به تکامل رسیده و قرآن بعنوان کتابی کامل و هدایتگر بیغل و غشی است که جایگزینی ندارد؛ چندی نگذشت که هزاران فرقه و پیامبر خودخوانده نظیر پیامبر نقابپوش و... آمدند و در نهایت دین بهایی برآمد و بهاءالله هم همین ادعا را کرد.
پس دلیل اول این پیامد: کامل دانستن خود، کامل بودن دین و یا کامل بودن پیام چه انسانی و چه الهی بود.
اکثر پیروان هر دین نیز معتقدند که او آخرین پیامبر خدا و آخرین کتاب الهی است و پس از او پیامبری نخواهد آمد. یا درستتر آنکه او نه آخرین پیامبر بلکه آخرین پیام خدا در دورهای خاص است!
از سوی دیگر، معرفی یک پیامبر به عنوان آخرین پیامبر ممکن است با هدف جلوگیری از اختلافات و تفرقههای آینده در میان پیروان آن دین صورت گیرد. پیامبران با اعلام اینکه آنها آخرین فرستاده الهی هستند، سعی کردند تا پیروان خود را بر یک دین و شریعت واحد متحد نگه دارند؛ یک حربه است البته این اقدام. چراکه سایر پیامبران و فلاسفه نیز همین ترفند را بکار بردند. همی شد که اختلاف بین پیروان ادیان بیشتر شد. این یعنی دلیل دوم این پیامد: ایجاد وحدت و انسجام میان پیروان است.
به باور خود پیامبر یا پیروانش، اعلام یک پیامبر به عنوان آخرین پیامبر میتواند به ایجاد ثبات دینی و اجتماعی کمک کند. این امر به مردم پیام میدهد که آنها باید به اصول و تعالیم آن دین متعهد باشند و منتظر تغییرات اساسی در آینده نباشند. بعبارتی دلیل سوم این پیامد: ترس یا نگرانی آنان از وقوع تغییرات، محافظت از اصول آن دین در برابر تحریفات و تفسیرهای نادرست بعدی است که در این نگاه، پیامبر آخرین، به عنوان یک نقطهی پایانی بر بدعتها و انحرافات معرفی شده.
ازطرفی وقتی کسی یا گروهی ادعا میکند که آخرین و کاملترین پیام یا نظریه را دارد، در واقع خود را یک مرجع نهایی بیبدیل و بدون خطا معرفی میکند. این میتواند باعث شکلگیری اقتدارگرایی بیچونوچرا شود که بر جامعه و فرهنگ اثرگذارست. در چنین شرایطی، افراد تشویق میشوند که به جای فکر و تحلیل مستقل، به پیروی کورکورانه از آن فرد یا نظریه بپردازند و این میشود همان حکایت بادکنک هوادار است! پس دلیل چهارم این پیامد: افزایش سطح تاثیرگذاری بر مردم و پیروی کورکورانهی آنان است!
×××
هیچ فرد یا مکتبی، اعم از فیلسوفان، پیامبران یا نظریهپردازان، نمیتوانند بهتنهایی مدعی نهایی بودن دانش یا هدایت و یا نجات بشر باشند. این ادعاها بیشتر حاصل تفسیرات شخصی از تجربیات محدود در زمان و مکان خود است و چیزی نیست جز قضاوت زودهنگام. تلاش برای "نهایی" بودن در واقع به محدود شدن دامنهی تفکر و پویایی اجتماعی-فرهنگی جامعه منجر میشود.
انسان ممکن است به بلندای تفکر خود ببالد و مرزهای دورانش را پشت سر بگذارد، اما زمان مانند رودی بیپایان است که هرگز توقف نمیکند. هر اندیشهای هرچند نو و پیشرو، در برابر جریان تغییرات و تحولات همیشگی جهان، محکوم به دگرگونی است؛ حتی عمیقترین باورها و برترین اندیشهها، چون سنگهایی در مسیر این رود، دیر یا زود فرسوده میشوند و جای خود را به افکاری تازه و نوین میسپارند. در برابر زمان و ناشناختههای علم و جهان، انسان مسافری است که هرچند گامی جلوتر بردارد، ولی مقصدی نهایی برایش وجود ندارد.
شاید کسی فراتر از دوران خود باشد اما فراتر از تمام ادوار نیست؛ ممکن است فکر تو مرزهای زمان را بشکند، اما زمان همواره مرزهای تازهای برای شکستن دارد که بعدها خلقش میکند؛
نباید از یاد برد که هیچ قلهای، آخرین بلندی نیست!