قدیما، هر کسی اسب داشت ثروتمند بود؛ کمتر کسی بود که اسب داشته باشد.
امروزه هم علیرغم خودروهای لوکس گرانقیمت، بازهم هر کسی اسب دارد، ثروتمند است.
×××
داشتن اسب همچنان نمادی از ثروت است، نه بدلیل کاربرد حملونقل آن، بلکه بعنوان یک دارایی لوکس و نمادی از سبک زندگی خاص.
امروزه اسب بعنوان یک سرمایهگذاری، تفریح اشرافی، یا بخشی از فرهنگ سوارکاری ورزشی درنظر گرفته میشود. باشگاههای سوارکاری، مسابقات اسبدوانی، و هزینههای نگهداری آن باعث شده که همچنان در اختیار افراد متمول باشد.
×××
من هرگز اسب سوار نشدم؛ اساساً سوار شدن بر هر حیوانی را نمیپسندم. شعور حیوانی آنان کاری میکند جلوی خودم را بگیرم؛ حتی از اینکه شلاق بخورند دلم میلرزد. یاد نیچه میافتم که وقتی در شهر تورین ایتالیا دید که درشکهچی اسب خود را شلاق میزند، به سمت اسب رفت، سر او را در آغوش گرفت و سیر گریست. با همین گریه، فروپاشید. نیچه بخاطر همین گریست!
×××
بااینحال به اصرار زیاد، فقط یکبار و برای اولین بار سوار یک قاطر شدم تا مرا از پایین کوه الموت به بالا ببرد. باورتان نمیشود دلم زیر سمهایش بود که با چه مشقتی از بلندی عبور میکرد. دلم عاقبت طاقت نیاورد؛ میانهی راه ازش پیاده شدم و او نیز رم کرد و خوشحال تا پایین دوید؛ هرچند نمیدانست که مسافر دیگری منتظر است تا برگردد و سوارش شود!
×××
انسان قرنهاست که بر اسب تاخته، اما هنوز نتوانسته بر خویشتن سوار شود!
www.Soroushane.ir
سکانس پایانی این داستان که خوشحالی اون قاطر دوام کوتاهی داره خیلی دارک بود .بیچاره محکوم به تکرار رنج هست .شبیه افسانه سیزیف که مجبور هست یک تکه سنگ رو به بالای کوه با سختی و مشقت بغلتاند و دوباره و دوباره تکرار کنه
آفرین به نکتهسنجیت فرید جان. دور باطل رنج و فاصله درد که بین دو رنج هست هم بر حیوان و هم بر انسان حاکمه.