بجز موهای کلهی خرابم که رو به سپیدی نهاده، ریشم نیز سفید شده؛ موهای سینه و پشم و پیلم هم.
چندی بعد نیز این موهای سپید جایش را به برهوت و کویر لوت میدهند و از زمین بدن، کنده میشوند و میشوم یک پوست و استخوان عریان بدون پشم.
پیری چه با بدن میکند؟
×××
پیری کیری، بدن را به تندی و بیرحمانه میتراشد. مثل یک مجسمهساز ناشی، که از روی بیحوصلگی، تیزی اسکنه را با دقت به جان مرمر نمیاندازد، بلکه بیبرنامه و بینقشه، بیعشق و بیمحابا میتراشد، میکَند، میساید و میگاید و گاهی هم بیدلیل میشکند بدن را چون شیشه!
آن سپیدی مو، پیشدرآمد خاموشیِ خون و گرماست.
آن ریزش مو، پیشدرآمد کوچِ غرور و جوانیست.
بدن، این معبد نرمی و قدرت، آرامآرام ترک میخورد، پوستش نازک میشود، گوشتش آب میرود، شل میشود و استخوانش بیرون میزند؛
تا عاقبت تن، بیهیچ نعرهای، خاموش شود.
×××
پیری، کارش فقط چین و چروک نیست، بلکه زوال حیثیتِ زیستِ جسمانیست. سقوط آبروی سیاهی و جوانیست!
من اما با طنز و بیپروایی از "پشم و پیلی" میگویم که رو به سپیدی نهاده؛
و این خود شکلی از مقاومت است: مقاومتی از شوخی با فاجعه.
×××
و چه کسی گفته که در برابر پیری باید فقط اندوهگین بود؟
بگذار بخندیم، حتی وقتی پشمها رخت برمیبندند.
بگذار فریاد بزنیم، حتی وقتی صدایمان چسنالهای خشدار شده.
پیری، شاید پایان پشم باشد، اما پایان معنا نیست. 🙂
www.Soroushane.ir