هادی احمدی (سروش):

به یک رستوران بزرگ سنتی خیلی شیک دعوت شدیم، یک فضای بسته و پر ممه و بسیار شلوغ و مملو از همهمه!
همزمان در بالای سالن، موسیقی زنده‌ی سنتی هم پخش می‌شد و چنان سروصدا می‌پیچید که حس می‌کردی وسط عروسی هستی....
×××
یکی‌یکی فریاد می‌زدند:"ایولا... جان.... دمت گرم.... حال دادی... عشقی... آخ چه حالی میده... آقاسی بخون... مرغ سحرو بیا..."
یکی قر می‌داد؛ یکی ران مرغ را موسیقی‌وار در هوا می‌رقصاند و می‌بلعید، یکی گوشت‌کوب را در آسمان توی دیزی می‌کرد و بیرون می‌کشید تا صحنه‌ی شهوانی مضحکی را به رخ بکشد؛ یکی باسنش را سمت اولین زن نزدیکش می‌برد تا او نیز باسن‌به‌باسن کند و از خاموشی درآید! درست شبیه باتری به باتری کردن دو ماشین. 🙂
برخی به این بسنده نمی‌کردند و از تخت پیاده می‌شدند و در لابلای فاصله‌ی کم بین تخت‌ها، هرچه هورمون قر در کمر داشتند را به درودیوار می‌پاشیدند و خودشان را به هرکسی می‌مالیدند؛ بی‌آنکه شعر و موسیقی را در آن ازدحام بفهمند.
اصلاً گم بود همه چی؛ حتی آدم‌ها.
×××
بااین‌حال همگی کیف می‌کردند و همراه با موسیقی زنده، شام یخ‌زده و از دهن‌افتاده را می‌لُمباندند. گویا موسیقی‌ که قرار بود جان را بلرزاند با شکم درگیر بود.
فکر نمی‌کردم موسیقی زنده‌ آنهم از نوع سنتی‌ و در چنین فضای پرهیاهویی، اینهمه آدم‌ را به وجد آورد.
هرچه خواننده، صدایش و نوازنده نواختش را بالا می‌بُرد بیشتر در هیاهوی مردم گم می‌شدند؛ دقیقاً به نقطه‌ی پارگی تنبک و گلو و کون رسیده بودند.
من هرباری که این سبک را گوش می‌دهم در اوج تنهایی‌ هستم و در عمق خلسه...
با هر بدبختی بود تحمل کردیم و در شلوغی بسیار زیاد، شام خوردیم: بی‌آنکه اصلاً بفهمیم چی خوردیم و چی شنیدیم. 🙂
زنده به گور شدم. آنهم با "موسیقی زنده" در یک گور دست‌جمعی زنده!
×××
یک شب دیگر رفتیم کنسرت موسیقی سنتی.
سالن کیپ تا کیپ پُر بود از آدم؛ اما همگی در سکوت مطلق. فقط زمزمه‌ی یک تار و تنبک و آواز تک‌خوان به گوش می‌رسید.
اواسط برنامه‌، مریم خیلی آرام و خنده‌دار درگوشم گفت: "هادی؛ آدم میاد کنسرت موسیقی سنتی، همش چشش به دره تا دیزی آبگوشت یا کبابی، چیزی بیارن بخوریم."
من‌که به‌زور جلوی پاشیدن خنده‌ام را گرفتم، گفتم:"راست میگیا. زدی بخال. ازبس موسیقی رو بردن توی رستوران و سفر‌ه‌خونه، انتظار میره که توی کنسرت‌ها هم غذا بدن!"
خلاصه تا انتها هی بهم نگاه می‌کردیم و آرام می‌خندیدیم و آب دهانمان را قورت دادیم "پس کی این غذای لعنتی رو میارن بخوریم؟!" 🙂
×××
من با موسیقی لایت و بی‌کلام، با صدای کم توی هر رستورانی حال می‌کنم اما موسیقی زنده دارام دیمدام نه؛ بخصوص توی فضای خفه.
موسیقی زنده در جایی که انتظار آرامش داری هرچند اسباب جذب مشتری و لذت بیشتر را برای بسیاری فراهم می‌کند اما بنظرم نمایانگر شور کاذب، مرگ تأمل و گفتگو، و تحقیر هنر و هنرمندست بالاخص در فضاهای بسته!
×××
هیچ چیز به اندازه‌ی قرار گرفتن در جای غلط، ارزش را نمی‌کُشد؛ شعر را اگر در عربده‌خانه بخوانی، تبدیل می‌شود به شعار!
www.Soroushane.ir


5 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x