کتابی میخواندم که هر خطش روشنی راهی را برایم نشان میداد، اما در یک آن، برق رفت و من کتابی در دست داشتم که خطوط چاپ شدهی آن هم قابل رؤیت نبود، اما همچنان روشنی راهی را که به من نشان داده بود در تاریکی اتاقم میتوانستم ببینم.
کتابی میخواندم که هر خطش روشنی راهی را برایم نشان میداد، اما در یک آن، برق رفت و من کتابی در دست داشتم که خطوط چاپ شدهی آن هم قابل رؤیت نبود، اما همچنان روشنی راهی را که به من نشان داده بود در تاریکی اتاقم میتوانستم ببینم.