مقید به زمان

هادی احمدی (سروش):

بسیار سعی میکنم همیشه مقید به زمان باشم و به زمان دیگران هم احترام بگذارم، بارها شده سبب آزار خودم شدم اما کاری نکردم که سبب اتلاف وقت کسی شوم..

دوستی داشتم بنام رضا، صبح ها به مدت ۳ سال (چون کل دوران دبیرستان، صبحی بودیم!) راس ساعت ۷ درب منزل او منتظر می ماندم تا به دبیرستان برویم هر روز بیش از ۴۵ دقیقه منتظر می ماندم که او آماده شود او دوست، هم محلی و هم کلاسی ام بود نمی توانستم تنهایش بگذارم و از طرفی دوست نداشتم بعلت بدقولی هایش همیشه در مدرسه تاخیر بخورم... اما افسوس که این تاخیرات را هر بار میخوردم و در نهایت این ۳ سال گذشت و من با بد قولی های او ساختم... سر وقت بودن به نظرم ساده ترین انتظار هرکسی از دیگری است که اغلب برآورده نمی شود، بارها و بارها خودم را سرزنش می کردم که: "چرا تو کمی دیر نمیری!" "چرا همش تو باید منتظر این و اون باشی!" و....

اما همه این سرزنش ها باعث نشد عادت سروقت بودنم را کنار بگذارم بماند بجز موارد فورسی که پیش آمده که از حیطه اختیارم خارج بود..

پارسال، یک روز سرد زمستانی، همزمان ۲ جلسه حضوری در ۲ سازمان داشتم یکی دولتی و دیگری خصوصی... اولین جلسه مربوط به یک سازمان خصوصی بود سروقت حاضر شدم مدت جلسه ۲ ساعت بود اما بیش از ۳ ساعت طول کشید و شرایطی بود که نمی شد جلسه را سریعتر تمام کنم... به احترام پرسشها و حضور فعال آنها در جلسه، تا لحظه آخر پاسخگوی ابهامات آنها بودم. پس از اتمام جلسه، من فقط ۱۵ دقیقه فرصت داشتم تا به جلسه دوم (سازمان دولتی) برسم.. باید به سرعت به جلسه دوم می رسیدم اما آن یک ساعت افزایش مدت جلسه، تاخیری عجیب برایم داشت رقم زد و من با مترو، آژانس و.. قادر نبودم تا ظرف یک ربع از مرکز تهران به شمال تهران بروم- بُعد مسافت، ترافیک پرحجم و افزایش زمان جلسه اول باعث می شد که من جلسه دوم را سر وقت نرسم. از آنجایی که جلسات تنظیم شده را هرگز همان روز هم، دوست نداشتم کنسل کنم برای تاخیر هم، هرگز تمایلی نداشتم که زنگ بزنم و علت دیرآمدنم را توضیح دهم پس یک موتوری با هزینه ای چند برابر در ازای رسیدن به موقع کرایه کردم و در حالیکه در ترک موتور به شدت در حال یخ زدن بودم پس از عبور وحشتناک از میان خودروها و معابر، دقیقا راس ساعت به جلسه دوم رسیدم...

با خوشحالی و در حالیکه تمام صورتم کاملا از سرما سرخ شده بود و با موهای پریشان، سریعا پس از معرفی و عبور از حراست آن سازمان، سوار آسانسور شدم و در آنجا کمی ظاهرم را مرتب کردم و خودم را به فرد هماهنگ کننده مورد نظر رساندم و ایشان نیز مرا به اتاق جلسات هدایت کرد تا منتظر حضور مدیران شوم! و رفت که مدیران دیگر را بیاورد...!

۳۰ دقیقه انتظار در سالن جلسات، ایشان آمدند و عذرخواهی کردند که تا ۱۵ دقیقه دیگر مدیر انفورماتیک تشریف خواهد آورد. سپس او آمد، پس از کمی گپ و انتظار!، از مدیرانفورماتیک پرسیدم: " جلسه رو شروع کنیم!؟" او گفت: " نه دو مدیر دیگر (مدیر شبکه و زیرساخت و مدیر نرم افزار) هم قراره حضور داشته باشند لطفا منتظر بمونید!" در نهایت پس از چند تماس تلفنی با آنها و پیگیری و بعد از ۵۰ دقیقه انتظار از زمان ورودم، نفرات حاضر در جلسه تکمیل شدند...

جلسه برگزار شد، از انتظار و وقفه حاصل شده دلخور بودم اما به این سیستم و این جنس آدمها از همان کودکی هم عادت داشتم، پس جلسه را شروع کردم ...

درحین صحبت، آن دو مدیری که آخر کار آمده بودند را نظاره گر بودم، دیدم که ذره ای توجه به حرفهایم نشان نمی دادند و اصلا حواسشان آنجا نبود! و چنان غرق در تلفن همراه خود بودند که حتی جاهایی که سعی کردم با اشاره به سِمَت آنها و مباحث مرتبط با کار آنها و یا بالا و پایین بردن تُن صدا، آنان را به حضور در صحبت ها دعوت کنم- موفق نشدم، مدیر انفورماتیک هم ساکت و مبهوت روی پرده ویدئو پرژکتور قفل شده بود...

حدود ۲۰ دقیقه صحبت کردم بی آنکه چیزی در تایید، رد و یا ابهام و خواسته آنها بشنوم...!

یک جلسه بی روح، یک طرفه که از همان ابتدا مشخص بود خروجی هم نخواهد داشت! و من شبیه کسی که بلندگو دست گرفته و در اتاقی در حال داد زدن است فقط صدای خودم را می شنیدم...

صحبت هایم را چند لحظه قطع کردم باز کسی حواسش نبود و هیچکدام واکنشی نشان ندادند. بنابراین با لحن معترضانه و نسبتا بلندی رو به آنها گفتم : " میشه گوشی موبایل تون رو کنار بذارید و کمی حواستون به این جلسه باشه!؟"

ناگهان از احوال خود بیرون آمدند، شوک عصبی بدی وارد شد آنها هرگز انتظار شنیدن چنین حرفی را از من نداشتند... عمق ناراحتی و عصبانیت در نگاهشان موج می زد...

چند لحظه سکوت سنگین و آزاردهنده ای برای همه بوجود آمده بود... در حالیکه از روی صندلی بلند شدم گفتم: "من به احترام شما و به درخواست شما اینجا هستم و برای اینکه به موقعه برسم خیلی اذیت شدم تا یک دقیقه هم تاخیر نداشته باشم! اما حدود یه ساعته منتظر حضور تک تک شما بودم و در نهایت اینم از حضورتون... ظاهرا کارهای مهمتری دارید که این جلسه، وقتتون رو داره میگیره."

جّو جلسه کاملا به هم خورد...

در نهایت بدون هیچ بحثی، جلسه را ترک کردم...و با ناراحتی هر چه تمامتر از آن سازمان خارج شدم...

1 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x