وقتی بیتاب شد، رفت سراغ سُرسُره!
#کاریکلماتور #واژه_گردان
پانوشت:
فرصت دلخوشی آنقدر کم است که اگر هزاران آینه را روبرویاش بگذاری بهاندازهی حجم غمها نمیشود. عمر، با اینکه کوتاه است اما صف غمها و رنجهای طولانیتری در خود دارد. بیتاب خواهی شد از حجم غصهها، از انبوه رنجها. اما گریزی باید کرد گاهی تا چند قدمی آنسوتر، بهاندازهی فاصلهی داشتنِ یک حال خوب با تماشای جوانهزدن یک گل در گلدان، قدم بگذاری روی برگفرش پاییزی و سینهات را پُر کنی از نسیم سحرگاهی و کامی از یک نخ سیگاری و لبی از یک فنجان چایی، همین یعنی کامیابی! آنجایی که میشود وقفهی کوتاه بیاندازی بین دردهای نفسگیر. آنچنان که میدانی لذت، فاصلهی بین دو درد است.