صورتش یک بینی داشت، اما چشمهایش، دوبینی!
#کاریکلماتور #واژه_گردان
پانوشت:
گوش و چشم و بینی و دست و زبان، درگاههای ورودی ماست برای شناخت این جهان. جهانی که در آن دمبهدم زندگی میکنیم. دنیایی که میبوییم و میبینم و میشنویم، تمام چیزی است که ما را به آنچه هست واقف میکند. هرچه بیشتر در آن فرو رویم بیشتر ازش میفهمیم. حتی گاهی چنان در مواد و مفاد آن غرق میشویم که به هیچ درگاهی برای درک و لمس آن گویی نیاز نداریم.
درهرحال برای هر آدمی، دو گوش لازم است. یکی برای شنیدن و دیگری برای در کردن هر حرفی! شاید هم یک گوش برای شنیدن پیام مثبت و موافق و دیگری برای شنیدن پیام منفی و مخالف کاربرد دارد. حتماً که دو چشم لازم است برای دیدن گذشته و حال، تا بتوانیم آینده را با آن به تصویر بکشیم. بیشک، یک بینی کافی است، برای استشمام رویش. آنگاه که بذری در دل پهنی بدبوست تا لحظهی نهال و شکوفهی خوشبو. با یک زبان هم میشود فهمید که طعم این جهان چیست. دست باید کشید بر هرچه لمسشدنی است. لمس ما حس تازگی است. تمام بدن هم ملموس به لمس است! چشمها، پنجرهی روحاند که پرتو نور را به درون غار سیاه تن وارد میکنند.
اما وقتی چشمانت دوبینی باشند، از هرچیز واحدی دو تصویر خواهی دید. تصویری که نمیشود بر آن تمرکز کرد تا جهان را آسوده شناخت! دوبینی بدتر از کوری است! لااقل وقتی کوری، همه چیز را در درون خود خواهی دید و وقتی بینایی، همه چیز را در برون. آن هنگام که به دوبینی دچار شوی هر چیز این جهان را همراه با سایهای میبینی که تشخیص حقیقت از رویا، کاری بس دشوار میشود.