وسوسه!

هادی احمدی (سروش):

پسر ژولیده و سیاه‌پوشی بود و شیوه‌ی راه رفتنش از دور خودنمایی می‌کرد به هرکس می‌رسید چیزی را نشان می‌داد و خیلی کوتاه از او جدا می‌شد. سراسیمه خود را به من رساند و ازَم خواست تا لحظه‌ای به نمایش تبلیغاتی‌اش نگاه کنم. دوربین عکاسی حرفه‌ای در دست داشت و تعریفش را می‌کرد و می‌گفت می‌فروشمش و پول لازمم. دوربین را به‌دقت وارسی کردم کاملاً سالم، حرفه‌ای و خیلی وسوسه‌برانگیز بود. پرسیدم: چند؟
-یک‌میلیون تومن.
-نه کمتر بده.
-۱۰۰ هزار تومن.
- نه خیلی کمتر.
-۵۰ هزار آخرش.
-۱۰ هزار تومان میدم میدی!؟
کمی من‌من کرد و گفت: آره. حله!
گفتم، شوخی کردم هزار تومن هم که هیچ، مفتم بدی من کالای دزدی نمی‌خرم!
بدجوری خورد توی پَرِش. با عصبانیت تمام از من جدا شد. به‌شدت احساس نیاز می‌کرد معتاد بود و می‌خواست با فروش آن دوربین، از درد به رَهد و به دوایی برسد اما از سر خوش‌شانسی بود یا بدشانسی، توی این مسیری که بود هیچ‌کس آن را ازش نخرید.
×××
تو نخری، من نخرم، او نخرد و همه نخریم. هیچ‌کس دزدی نمی‌کند. این بهترین صرف کردن یک فعل درست است! کافی است یک نفر فکر کند که اگر من نخرم دیگری می‌خرد آن زمان است که هم دزد زیاد می‌شود، هم مال‌باخته و هم مال‌خر.
هم‌صدایی یعنی همین. یعنی در ضمیر، با رویه‌ی درست همراه بودن، بی‌آنکه کسی آن را به تو گفته باشد؛ بدون ترس از مجازات شدن یا هر چیزی دیگری. این را در تمام زندگی و جامعه تعمیم دهید، نتیجه همین است. در مورد گرانی، اعتراضات و هر چیزی دیگری این همصدایی صدق می‌کند. زیرا فردیت، همان جمعیت است! همچنان که سیمرغ یعنی، سی‌مرغ!
www.Soroushane.ir

0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x