-قربان خاک پای جواهر آسای شما. ای آخورسالار، بیشرفان دور افتاده از دربار، مشتمل بر عبا شکلاتی و کرّههای عالیجناب سرخپوش و چند تنی دیگر در آستانهی در به انتظار نشستهاند، میگویند در خود اندیشهای کردهاند و خبری آوردهاند در باب مسند اصطبل؛ تا بحضور مشرف شوند، اذن دخول میفرمایید تا شرفیاب شوند!؟
-اینجا که خبری از شرف نیست در پی پافتن چه شرفیاند من نمیدانم. اما بگو داخل شوند، اذن دخول میفرماییم. این اصطبل، بیحضور آنان نیز عاقبت به یغما خواهد رفت لااقل در این بزنگاه بیایند و اندکی بچرند شاید نکتهای در عرعر کردنشان هویدا شود...
×××
- بهبه! خوش آمدی عبا شکلاتی. خدم و حشم بههمراه داری. کلفت شدی یا کلفت خوردی!؟
- جاننثار به خاکپاى مباركم. شکلاتی کجا بود که اکنون قهوهایام! همین از برکات الطاف ملکونانهی شماست. بنده نوکر شما هستم، قربانت گردم اقدس همایونی، خدمتگزارى و جانفشانى ما در خاكپاى مبارك پوشیده نیست. شنیدم در رتق و فتقِ اصطبل مبارکه خیلى مغشوشکارى شده، نگران نگرانیتان شدیم. پیش از این تا آیتالله صبور در قید حیات بود، پیچش رعیت در امورات، ساده بود از وقتی آن مرحوم اکبرخان برفت، طالب نیابت اصطبل فزون شد و عنان کار از دست برفت. ولکن من نه برای نیابت اصطبل که برای نجات اصطبل اقدس همایونی اینجا بحضور رسیدم.
- مزاح نمودم شیخ. اگر تقاضای اضافه مواجب هم داری ابایی نیست فقط بگو چه آوردهای برایمان!؟ تا از این مخمصه رها شویم؛ نزدیک است آبروى چهل و چند ساله از میان برود.
- چه عرض کنم هرچه در توان بود حکماً عباپوش همایونی بدان نایل شده؛ من فقط نامهای نوشتهام که عرایض جاننثاریام در آن مرقوم است. ولکن فقط خواستم تا عکاسباشی از ملاقات ما با همایونی، چند عکس و خبر در تلگراف و تلگرام مخابره کند بلکم رعیت بداند ما با همیم!
-خاک برسرت کنم عبا شکلاتی. همان به که از آخور به دوری. گفتم ببینم چه آوردهای!؟ از نسقچیها که کاری برنیامد؛ از معتمد اصطبل هم بخاری بلند نشد. از دارالمومنین تا دارالخلافه نیز همه دندان به مایملکمان تیز کردهاند و هرچه در حلقوم آنان بریختیم افاقه نکرد. حال تو با چند عکس و یک نامهی فدایت شوم آمدی ما را نجات دهی!؟ این رعیت پا پتی دمار از روزگارمان درآورده. حکماً به فنا خواهیم رفت.
-خاک پای همایونی بر سرم باد. همه جا را آفتابه گرفتهایم در این چهل سال. کاری نمیتوان از پیش برد. گفتم این روزهای پایانی، چند عکس یادگاری با هم بگیریم. بد کردم!؟
- هممم... راست میگویی. اکنون که فکرش را میکنم بد نکردی. خوب است. لکن من فکر میکردم تو اندکی عاقل باشی اما ماتحت حماقتی. شاید تا پیش از این، خودت را میتوانستی نجات دهی اما با این عکس حکماً به فاکعظمی خواهی رفت و این بر ما خوش آمد که تنها نیستیم! آفرین.
#مهسا_امینی#ساسان_قربانی
www.Soroushane.ir