یکی را میشناسم نه همسر خوبیست، نه پدرِ درستوحسابی برای بچههایش؛ نه حتی خودش فرزندِ صالحی برای والدینش.
نه دوستی دارد و نه یاری. زنش رها و فرزندانش آواره.
نه آنقدر آزاردهندهست که ازش فرار کنی، و نه آنقدر بیآزار که دلت بخواهد نزدیکش شوی. گاهی بیگانهترین آدم است، گاهی هم چیزی شبیه تکه گوشتی که فقط چند کلمه بریدهبریده میگوید. نه شاد است، نه غمگین؛ نه عاشق، نه متنفر.
هیچ هدفی ندارد. صبح سر کار میرود، شب برمیگردد، میخوابد تا فردا. حتی بعید میدانم با خودش هم رابطهی خوبی داشته باشد.
نهفقط در ظاهر که براستی از هیچچیزی در باطن خودش هم لذت نمیبرد. حتی سالهای سال یک تفریح، یک سفر و یا یک مهمانی هم نرفته.
روتین کوک شده برای کار و خواب. همین.
×××
اگر برای هیچکس و هیچچیز، حس و نفعی ندارد، در جامعهی کاری و جامعهی بشری او یک "تولیدکنندهی آدم" و "کارگر" آنتایم است. شاید همین کافی باشد برای اینکه بگویم: وظیفهاش را مثل میلیونها بشر دیگر بخوبی انجام داده.
فقط نمیدانم اسمش را باید "آدم" گذاشت… یا "انسان". شاید هم آدمکی است در برف.
×××
آدم میتواند سالها کار کند و بچه بیاورد، بیآنکه حتی یک روز، انسان بوده باشد.
و انسان میتواند یک موجود سرد، منفور و بیاحساس اما تلاشگر باشد.
کسی که براستی هیچ نیست اما یک نیروی کار فعال است که چرخدندههای جامعه به آن نیاز دارد!
آدمی که صرفاً وظایف زیستی یا شغلی را انجام دهد؛ کسی که بتواند از نظر بیولوژیکی و اجتماعی کارکرد داشته باشد نظیر: (تولیدمثل یا کارکردن برای اقتصاد) اما از نظر عاطفی، اخلاقی یا انسانی، خالی و بیروح باشد.
آدمهای کوک شده، دقیق، رباتیک و اما تهی از معنا.
×××
ما آدمها هر گُهی هم که باشیم بالاخره بدرد سرشماری آماری، نیروی کار و تولید بشر برای اهداف کلان میخوریم.
با اینحال تو ارزشمندی. حتی اگر انسان نباشی!
www.Soroushane.ir