گفت:”آخيش بالاخره طلاق گرفتم. آزاد شدم.” گفتم:”چند سال باهاش زندگی کردی؟” گفت:”هشت سال؛ هشت سال تحملش کردم. هشت سال به پاش سوختم؛ هشت سال از عمرم الکی هدر رفت.” گفتم:”این هشت سال روزاتو چطور سر میکردی!؟” گفت:”هیچی. بیشتر روزا، صبح از خواب بیدار میشدم، چایی دم میکردم. صبحانه میخوردم. بچهام رو تر و خشک میکردم. کتاب میخوندم، ناهار میپختم، کمی میخوابیدم، فیلم میدیدم، آهنگ گوش میدادم، شام میخوردم و میخوابیدم. گاهی مهمونی میدادم، گاهی مهمونی میرفتم و گاهی هم مسافرت با پدرومادرم.” گفتم:”پس دقیقا کجای این هشت سال رو هدر دادی؟ تو که تماما برای خودت زندگی کردی. مگه بقیه چیکار میکنن!؟” گفت:”خب عشق، توی زندگیم نبود.” گفتم:”عشق ازاین بیشتر؟ که بیشتر روزا، صبح از خواب بیدار میشدی، چایی دم میکردی. صبحانه میخوردی. بچهات رو تر و خشک میکردی. کتاب میخوندی، ناهار میپختی، کمی میخوابیدی، فیلم میدیدی، آهنگ گوش میدادی، شام میخوردی و میخوابیدی، گاهی مهمونی میدادی، گاهی مهمونی میرفتی و گاهی هم مسافرت با پدرومادرت! کاری به طلاقت ندارم اما مطمئن باش عمرت رو الکی هدر ندادی.” #گفتم_گفت www.Soroushane.ir