مدت زمان مطالعه: 45 دقیقه

او از آن انسان اولیه، به یک انسان خردمند مبدل شد. قوانین وضع کرد تا کنترل امور در دستش باشد. جوامع بسیاری ساخت و از صنعت و معدن و هرچه در زیرزمین بود چیزی را برای هدفی به کار گرفت. وقتی اولین دانشگاه را افتتاح کرد. روز افتتاحیه خودش حاضر شد. دیگر مثل قبل عریان نبود. کت‌وشلوار پوشیده بود کراوات شیکی به گردن داشت. بوی ادکلن‌اش تا فاصله‌های زیادی می‌رفت. روبان آن را خودش قیچی کرد. همه به افتخارش کف زدند. اساتید زیادی ثبت‌نام کردند تا آموخته‌هایشان را به دانشجویان منتقل کنند. برخی نیز خود را پیامبر خواندند و قصد داشتند تا در دانشگاه ثبت‌نام کنند. آنان حاضر بودند حتی رایگان تدریس کنند. اما وقتی ثبت‌نام کردند، رد شدند. چون طبق اساسنامه‌ی دانشگاه، هیچ‌کسی حق ندارد از بهشت و خدا حرف بزند. آدم، گرچه خودش را با زمین تطبیق داده بود ولی هنوز دلخور بود. وقتی کسی به‌ناحق اخراج شود تا ابد از ذهنش پاک نمی‌شود. بنابراین تدریس دین را برنمی‌تابید. می‌گفت این آموزش‌ها مغز را مختل و متعصب می‌کند هرچند گاهی عاجز بود از پاسخ به بسیاری از نادانسته‌ها.

تا مدت‌ها دانشگاه‌های تأسیس‌شده‌ی او، در اوج تولید مقالات علمی بود. همه‌چیز خوب پیش می‌رفت. تا آن‌که خبر رسید که چند پیامبر هستند که بیرون از دانشگاه و در زیرزمین و محافل مخفیانه، شبانه مردم را به خود جذب می‌کنند. اعتراضات وسیعی علیه قوانین آدم برپا شد تا به پیامبران اجازه‌ی تدریس بدهد. آدم، دید که نمی‌شود با همه‌ی آن‌ها بجنگد. علاوه بر آن فرزندان زیادی بودند که اصرار داشتند به بهشت بروند! ضمن آن‌که آدم برای هر چیزی پاسخ روشنی نداشت. بنابراین متوسل شدن با اوهام و خیالات، نظریه‌ها و فرضیات چنان قوت گرفت که کاری از پیش نمی‌برد. آن‌ها قصه‌ی بهشت را بارها از مادربزرگ‌هایشان شنیده بودند و همیشه برایشان شبیه یک آرزو باقی‌مانده بود و دوست داشتند تجربه‌اش کنند. آدم هرچه توضیح داد که آنجا آن‌گونه نیست که می‌گویند افاقه نکرد. بارها گفت که اگر آنجا خوب بود چرا ما را اخراج کردند!؟

ناچار برخی از پیامبران که رساله‌ی دکتری خود را نوشته‌اند، استخدام رسمی کرد و برخی نیز حق‌التدریسی. خودش هم شد رئیس دانشگاه. اساسنامه‌ی دانشگاه را تغییر داد به این نحو که هرکسی که دارای تحصیلات عالیه و مقالات زیاد باشد می‌تواند تدریس کند. پیامبران فرصت را غنیمت شمردند و هر یک در بازه‌های زمانی کوتاهی چیزی از بهشت آسمانی گفتند و بسیاری را مجذوب گفته‌های خود می‌کردند. اساتید شیطانی هم جذب دانشگاه شدند. آنان نیز کم از پیامبران نداشتند. آدم با دیدن این‌ها همیشه در دلش می‌خندید! او می‌گفت من اگر بخواهم به‌واسطه‌ی فنّاوری روزی به آن بهشت خواهم رسید این حرف‌ها، همیشه حرف مفت است.

××× ادامه در ۱۳

5 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

1 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
trackback

[…] عوضی یک داستان نسبتاً‌ بلندی است که در تضاد با آدم حسابی نوشتم.برعکس آن یکی که سانسور شد و مجبور شدم یکجا در […]

error: لینک های همرسانی مطلب پایین هر صفحه هست لطفا به اشتراک بگذارید
1
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x